با گذشت سه سال از
عاشورای خونین ۸۸ پرونده شکایات خانواده
های جان باختگان این روز مسکوت مانده است. سیدعلی موسوی حبیبی، شبنم سهرابی،
امیرارشد تاجمیر، شاهرخ رحمانی، شهرام فرج زاده، مصطفی کریم بیگی، محمدعلی راسخی
نیا، مهدی فرهادی راد و جهانبخت پازوکی، ۹
جان باخته این روزهستند که براثر شلیک مستقیم گلوله و یا زیر خودروهای نیروی
انتظامی جان باختند.
مهدی فرهادی راد
به گفته نزدیکانش ۳۸ سال داشت و فیلمی از جان
باختن او در اینترنت منتشر شده است.
براساس فیلمی که
منتشر شده آقای فرهادی راد از ناحیه سر و سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفته است.
مزار او در قطعه ۳۰۲ بهشت زهرا است.
جهان بخت پازوکی
نیز در قطعه ۳۰۴ بهشت زهرا به خاک سپرده
شده است. او ۵۸ سال داشت و تاکنون عکس
یا جزئیاتی از نحوه جان باختن او منتشر نشده است.
تاکنون مقامات
جمهوری اسلامی مسئولیت کشتن هیچ یک از جان باختگان بعد از انتخابات و عاشورای ۸۸ را بر عهده نگرفته و قاتلان آنها را معرفی
نکردهاند.
ترور با
اسلحه کمری
سید علی موسوی، ۴۳ سال سن داشت و خواهرزاده میرحسین موسوی بود.
او ظهر روز عاشورا در خیابان شادمان توسط سرنشینان یک پاترول مشکی هدف گلوله قرار
گرفت.
براساس گزارش ها
روز عاشورا حوالی ساعت ۱ تا ۲ بعدازظهر یک اتومبیل پاترول مشکی رنگ با چهار سرنشین
لباس شخصی با سرعت هرچه تمامتر به سمت مردمی که در خیابان شادمان حضور داشتند
یورش برد؛ ابتدا دو نفر را زیر گرفت و از روی یکی از آنها به طور کامل رد شد، نفر
کنار راننده هم که مسلح به کلت بود، در طول حرکت، چند گلوله به سمت مردم شلیک کرد
و سپس طول خیابان شادمان را به همین صورت طی کرد، دور زد و به سمت خیابان آزادی
برگشت.
آقای موسوی در
همین منطقه و در حالی از ناحیه سینه، هدف گلوله قرار گرفت که به گفته خانواده اش
از چند روز قبل به صورت تلفنی تهدید شده و از سوی افرادی تحت تعقیب بود. مادر او در مصاحبه با "روز" اعلام کرده
: "پسر من سید علی موسوی
در روز عاشورا با تیر مستقیم اسلحه کمری از فاصله ۳ متری، به اذعان اسناد موجود و گزارش بازپرسی و مراجع
قانونی ذیربط در مقابل چشم مردم در خیابان آزادی به شهادت رسید. اما ما نمی دانیم
علیرغم وعده هائی که برای یافتن قاتلین و مسببین این قتل داده شد، در این مدت
دستگاه های انتظامی و قضائی جمهوری اسلامی چه پیگیری انجام داده اند و اصلا دستگاه
عدالت وظیفه خودش میداند آن را پیگیری کند یا نه".
پزشکی قانونی در
برگه فوت آقای موسوی، علت مرگ را اصابت گلوله عنوان کرده است. خدیجه موسوی خامنه،
مادر سید علی موسوی در مصاحبه با
"روز" افزوده بودکه "آمدند و گفتند که ظرف ۱۵ روز قاتل را
معرفی میکنیم اما یک سال گذشت و هیچ خبری نشد. خودشان میدانند قاتل چه کسی بوده و
صد در صد شناسایی شده است".
او قتل فرزندش را
ترور خوانده و درباره سرنوشت شکایت شان گفته بود: "همان روز اول ما شکایت کردیم و در مراجع قضایی پرونده
تشکیل دادیم اما همچون سایر خانواده های شهدا، پی گیری های ما نیز بی نتیجه مانده
است.چند بار هم مراجعه کردیم ولی تا امروز هیچ جوابی به ما نداده اند. ما شکایت کردیم، نیروی انتظامی هم همان اوایل اطلاعیه ای داد. گزارش های
بیمارستان و پزشکی قانونی هم موجود است و همین ها برای پی گیری کافی است اما در
اصل مسکوت گذاشته اند و پی گیری نمی کنند. حتی نگفته اند پرونده نقص دارد که
بگوییم شاید بدین دلیل پی گیری نمی شود و برای تکمیل پرونده تلاش شود."
با باتوم
زدند،با ماشین رد شدند
امیر ارشد تاجمیر،
فرزند شهین مهین فر، مجری باسابقه رادیو و تلویزیون بود که روز عاشورا زیر خودروی
نیروی انتظامی جان باخت. شهین مهین فر تنها یکبار سکوت خود را شکست و در دومین
سالگرد جان باختن فرزندش درمصاحبه با "روز" گفت: " امیرارشد همان جوانی است که برای نجات دو
هموطنش رفت اما جانش را گرفتند.
بعدها یکی از
دختران آمد سرخاک امیرارشد و همه را برای من تعریف کرد... آنها را می زدند و مردم
هو میکردند، امیرارشد فریاد زده که هو کردن شما دردی دوا نمی کند نجاتشان بدهید و
خود جلو میرود و یکی از ماموران را هل میدهد مردم هم می آیند که کمک کنند و نجات
دهند اما ماموران می ریزند؛نمیدانم بچه من چقدر باتوم خورد، نمیدانم چقدر کتک خورد
اما از پشت، ماشین نیروی انتظامی با سرعت به او می زند و او را می اندازد و همان
موقع یک ماشین دیگر که آن هم مال نیروی انتظامی بود و همان جا پارک کرده بود می
آید و از روی امیرارشد من سه بار رد می شود".
خانواده امیرارشد
تاجمیر هیچ شکایتی در دستگاه قضایی مطرح نکردند و مادر او گفت: "به من خرده
می گیرند که چرا شکایت نمیکنی؟ آخر من به چه کسی شکایت کنم؟ این همه آدم شکایت کردند
به کجا رسید؟ من هم یک مادرم مثل همه مادران دیگر که دلشان سوخته و جگرشان تکه تکه
است؛ آخر فقط امیر من که نبود؛ مگر امیر فقط فرزند من بود؟ نه، مصطفی هم فرزند من
بود، ندا، سهراب و همه جگرگوشگان ما که در خون خود غلتیدند فرزندان من بودند و من
به همه آنها افتخار میکنم که برای آزادی جان دادند. جرم آنها فقط بی گناهی بود".
آذرماه ۸۹ خانواده
امیرارشد تولد او را بر سر مزارش برگزار کردند که با هجوم ماموران امنیتی و بازداشت مادران عزادار و خانواده های دیگر
جان باختگانی که در مراسم حاضر بودند به پایان رسید.
خانم مهین فر به
"روز" گفته بود که "باور می کنید من دیگر حتی سر خاک بچه ام هم نمی
روم؟ میدانید چرا؟ به خاطر اینکه اگر بروم ممکن است باز لباس شخصی و پلیس و...
بریزند و باز مشکلی برای کسی پیش بیاید. نمی روم و می ترسم برای جوان دیگری مشکلی
پیش آید یا مادر دیگری داغدار شود. آن موقع من چه جوابی دارم بدهم؟ جوان های دیگر
وطنم هم، فرزندان من هستند؛ من نمیخواهم برای هیچ کسی مشکلی پیش بیاید. من که
توانی ندارم یک پیرزن ۶۳ ساله هستم که توان حضور
درجمع را هم دیگر ندارم؛ سر خاک بچه ام نمی روم و گاهی اما مثل دزدها می روم و مثل
دزدها برمیگردم بدون اینکه کسی بفهمد".
با گلوله،
پیشانی را هدف قرار دادند
شهنار اکملی، مادر
مصطفی کریم بیگی اولین کسی بود از خانواده های جان باختگان روز عاشورا که پس از
گذشت دو ماه از کشته شدن فرزندش سکوت را شکست و اعلام کرد که فرزندش را از ناحیه
پیشانی مورد هدف قرار داده اند.
او در مصاحبه با "روز" گفت که فرزندش ۲۶
سال داشته: "من ۱۴ روز از پسرم بی خبر بودم؛ خانواده هر روز دم
در زندان اوین دنبال بچه ام بودند اماهیچ کسی هیچ خبری نمیداد. رفتیم شکایت کردیم
اما ماموران امنیتی خیلی برخورد بد و زننده ای کردند و به من گفتند: "برو بچه
ات را از توی جوب پیدا کن و دربیاور" و بعد هم گفتند :"حتما بچه ات کراک
کشیده افتاده یه گوشه" و... گفتم بچه من اصلا اهل سیگار هم نبود و برای
اعتراض به کشتن جوانان مردم رفته بود.آگاهی تهران هم که رفتیم عکس مصطفی را دیدم
اما به من گفتند اشتباه میکنی این پسر تو نیست و قبلا کس دیگری او را شناسایی کرده
است. باورم هم نمی شد. بعد گفتند برو به پزشکی قانونی کهریزک سر بزن. من رفتم و
پیکر پسرم را شناسایی کردم. هنوز شال گردن دور گردنش بود. دنیا روی سرم خراب شد و
دیگر چیزی نفهمیدم. اصلا نفهمیدم چگونه مرا از کهریزک بیرون آوردند".
به گفته خانم
اکملی او و خانواده اش ۱۴ روز از فرزندشان بی خبر
بودند: "هر شب بین ساعت دو و نیم تا سه نیمه شب تلفن زنگ میخورد و سکوت بود و
گاهی صدای نفس نفس زدن کسی می آمد. من و همسرم خیال میکردیم پسرم تماس گرفته و
اجازه صحبت به او نمی دهند. از خوشحالی گریه میکردیم که او زنده است. پزشکی قانونی
به ما گفت که روز عاشورا کشته شده اما سه گواهی دفن صادر کردند که در یکی نوشته
بود به علت برخورد جسم نوک تیز با سرش کشته شده؛ در گواهی دوم نوشته بودند از پل
افتاده و در گواهی دیگر هم نوشته بودند تیر به سرش خورده است. به شرطی پیکر مصطفی
را به ما دادند که قبول کنیم در اثر برخورد با شی نوک تیز کشته شده و ما نیز برای
اینکه بتوانیم پیکر پسرمان را تحویل بگیریم قبول کردیم".
مصطفی کریم بیگی
در امام زاده مهدی جعفر، در روستای جوقین از توابع شهریار به خاک سپرده شده و به
گفته مادرش "خود آقایان در امام زاده مهدی جعفر، در روستای جوقین از توابع شهریار،
قبر را نیز کندند و یک ماشین از اطلاعات اسکورت کرد و خودشان بدون اینکه به ما
بگویند بچه ام را به بهشت زهرا بردند و شستند و بعد آوردند شهریار و دفن کردیم. تمام لحظات هم فیلمبرداری میکردند. بچه من ساعت ۸ شب دفن شد و من در حسرت وداع با او بودم و گفتم میخواهم
بغلش کنم؛ قبری که کنده بودند کوچک بود و پیکر بچه ام به قبر نرفت و من توانستم
بغلش کنم. اما یک نکته که من واقعا میخواهم از پزشکان بپرسید و به من بگویید این
است: وقتی فردی که قران میخواند رفت توی قبر و زیر سر مصطفی را گرفت دستش پر از
خون شد و گریه کنان بیرون آمد و رفت و فرد دیگری آوردند".
خانواده مصطفی
کریم بیگی پس از آن بارها در مصاحبه با رسانه های مختلف خواستار معرفی قاتلان فرزندشان
شدند اما به جای معرفی قاتل، این خانواده مصطفی بودند که تحت فشار قرار گرفتند، مادر او تهدید و رسما به گفته شد که از جان دخترت بترس. سنگ قبر
مصطفی بارها شکستند و خانواده او را تحت فشار قرار دادند که عنوان "شهید" را از روی
سنگ قبر حذف کنند و در نهایت به آنها گفته شد که دیه بگیرند: "چه کسی میخواهد
به شکایت من رسیدگی کند؟ وقتی در گواهی فوت نوشتند "براثر ضربات نوک تیز به
قفسه سینه" فوت کرده، در حالیکه پسر من از ناحیه سر گلوله خورده بود چه کسی
قرارست رسیدگی کند؟ پزشکی قانونی در اصل علت مرگ را اصابت جسم سخت نوشته و هیچ
اشاره ای به اصابت گلوله نکرده. در حالیکه خود من در پزشکی قانونی دیدم در عکس
دیدم که سمت چپ پیشانی بچه ام سوراخ بود".
مادر مصطفی کریم
بیگی بارها اعلام کرده خون بهای فرزندش، ازادی زندانیان سیاسی و آزادی ایران است: "هدف و
راه بچه من مهم بود؛ من می آیم خون بچه ام را با پول معامله کنم؟ دیه پسر من آزادی
ایران است. دیه پسر من آزادی زندانیان است و من جز این دیه ای نمی گیرم. پسر من در
راه هدفی که داشت خونش ریخته شد و جانش را از دست داد. دیه پسر من راحتی ملت ام
است؛ من ایرانی هستم و پسرم به ایرانی بودنش افتخار میکرد و می گفت اگر جنگی شود
برای کشورم می روم و می جنگم. دید به مردمش ظلم می شود رفت اعتراض کرد؛ حق خود و
مردمش را میخواست همیشه می گفت وای به حال کسی که ظلمی را ببیند و فریاد نکشد. پسر
من سالی ۴ بار خون میداد آخر سر هم خونش را برای مردمش
داد و برای کشورش؛ خونبهای او آزادی کشورش و مردمش است. آزادی زندانیان است و من
هم زنده ام تا آزادی ایران را ببینم والا زندگی برایم هیچ ارزشی ندارد. از خد ا هم
خواسته ام مرا تا روزی زنده نگه دارد که محاکمه قاتلان فرزندم را ببینم".
زیر ماشین
له کردند شاهد را به زندان بردند
خانواده شهرام فرج
زاده دومین خانواده از جان باختگان روز عاشورا بودند که سکوت خود را شکستند. یکی
از نزدیکان او ابتدا در مصاحبه با "روز" اعلام کرد که "ما میدانستیم که برای راهپیمایی
رفته و از ظهر عاشورا هر چی زنگ میزدیم موبایلش را جواب نمیداد. به شدت نگران بودیم
و احتمال میدادیم بازداشت شده باشد تا اینکه بعد از چند ساعت و نزدیک عصر، یک نفر موبایل
شهرام را جواب داد و گفت که از کلانتری ۱۰۷
است و موبایل شهرام در کلانتری و دست آنها است و مشخصات شهرام را پرسیدند. اسم و
فامیل و مشخصات شخصی او را. به همراه خانواده اش به این کلانتری که رفتیم منکر
شدند.بعد شروع کردیم به پی گیری. هر کسی یک گوشه ای می رفت. بیمارستان ها و هر
جایی که فکر میکردیم، چون واقعا احتمال میدادیم بازداشت شده باشد، اما از طریق
اینترنت فهمیدیم جزو کشته شده ها است. فیلم کشته شدن شهرام، که با اسم شهرام فرجی
منتشر شد،شروع کردند به سئوال پیچ کردن و اذیت خانواده که این فیلم چگونه رفته
اینترنت و... یعنی به جای اینکه بگویند پیکر عزیزمان کجاست ما را تحت فشار قرار
دادند که چگونه و توسط چه کسی این فیلم روی اینترنت قرار گرفته، در حالیکه خود ما
نیز از طریق اینترنت موضوع را فهمیده بودیم. بعد از ۶ روز سرگردانی، زنگ زده و گفته بودند تا یک ساعت دیگر
خودتان را برسانید وگرنه خودمان دفنش می کنیم. صورتش کاملا کبود و خون مرده بود.
پهلوی راستش به شدت فرو رفتگی داشت و کاملا منحنی مانند شده بود. اما برای ما عجیب
این بود که از گردن تا ناف شهرام را باز کرده و سپس دوخته بودند یعنی تا پایین
نافش دوخته شده بود".
او گفته بود که
"همه کار تدفین و تشییع را خودشان انجام دادند و ما فقط نظاره گر بودیم؛ یعنی
اجازه هیچ کاری راندادند. حتی اجازه ندادند وارد غسالخانه شویم و جنازه را ببینیم.
شهرام را همراه با امیر ارشد تاجمیر آوردند بهشت زهرا و در لحظه آخر به ما گفتند
که بیایید قطعه ۳۰۲ و رفتیم. امیر را آنجا
در حالی دفن کردند که تنها به پدر، مادر، برادر و خواهر او اجازه داده بودند حضور
داشته باشند. بعد شهرام را بردند قطعه ۳۰۴
و چون تعدادی از فامیل هم حضور داشتند، شروع کردند به فیلمبرداری کردن از ما و
کسانی که حضور داشتند.تک تک، از همه فیلم و عکس گرفتند؛ از پلاک های ماشین ها نیز
فیلم و عکس گرفتند و شهرام را خودشان در قبر گذاشتند. حتی اجازه ندادند ما خود
اینکار را بکنیم و نگذاشتند برای آخرین بار او را لمس کنیم و خاکش کردند. یک خانمی
با موبایل عکس گرفت که او را به اتفاق همسرش بازداشت کردند و بعد به ما گفتند که
برویم. برای مراسم ختم نیز، مادر مسجد مراسم گرفتیم اما در مسجد نیز دوربین
گذاشتند و یکباره دیدیم که تمام مسجد را با نیروهای خودشان پر کرده اند و..."
راحله فرج زاده،
خواهر شهرام فرج زاده نیز در مصاحبه با "روز" سکوت اش را شکست و گفت که "آن اوایل خانواده و فامیل به شدت وحشت داشتند؛ گفته بودند شهرام
در حال عبور بوده؛ حتی پای تلفن هم از ترس همین را می گفتند اما واقعیت این است که
شهرام مثل خیلی از جوان های روشنفکر ایرانی خواهان آزادی های اجتماعی و برابری های
اجتماعی بود".
خانم فرج زاده
بارها در مصاحبه با رسانه های مختلف خواهان معرفی و محاکمه قاتلان برادرش شده و از
بی نتیجه ماندن شکایت خانواده اش سخن گفته است. او تاکید کرده که "در حالیکه فیلم شهادت شهرام موجودست و همگان آن را دیده اند اما
منکر شدند و به ما گفتند ماشین شخصی به شهرام زده است در تلویزیون هم گفتند ماشین
نیروی انتظامی بوده اما دزدی بوده است.ما غیر از دروغ چیزی از آقایان نشنیده ایم".
لیلا توسلی، فرزند
مهندس توسلی، رئیس دفتر سیاسی نهضت ازادی ایران که شاهد جان باختن شهرام فرج زاده
بوده در مصاحبه با بی بی سی و رادیو فردا بر جان باختن او شهادت داده و اطلاع
رسانی کرده بود. او به همین دلیل بازداشت و به دو سال حبس تعزیری محکوم شد. خواهر
شهرام فرج زاده در این زمینه به "روز" گفته بود که: "لیلا توسلی، زینب وار فاجعه روز عاشورا
را فریاد زد و ما شرمنده ایم از او و خانواده اش که این نو عروس باید دو سال زندان
برود و متاثریم از اینکه قاتل برادرم راحت در خیابان ها می گردد و کسی از او بازخواست
هم نمی کند."
زیر ماشین
له کردند گفتند علت مرگ نامعلوم
شاهرخ رحمانی،
دیگر جوانی بود که روز عاشورای ۸۸ و زیر
ماشین نیروی انتظامی جان باخت. برادر او در همان زمان در مصاحبه با صدای
امریکا از جان باختن برادرش چنین گفته بود: "وقتی رفتیم پزشکی قانونی از ما
علت مرگ را پرسیدند و ما نیز ناراحت شده و گفتیم شما باید به ما بگویید علت مرگ
برادرم چه بوده نه اینکه از ما بپرسید. بعد به ما اعلام کردند تصادف و ما هم همان
تصادف را اعلام کردیم چون از هیچ چیزی خبر نداشتیم. به ما گفتند تصادف و ما هم
همان را گفتیم و مشکلی برای خاکسپاری پیش نیامد. بعد هم همسایه ها گفتند که در
اینترنت پخش شده که خودروی نیروی انتظامی زده. بعد هم
آشنایان گفتند ماشین شما که ته کوچه تان پارک است و من تازه متوجه شدم که شاهرخ با
ماشین شخصی خودمان هم نبوده".
خواهر شاهرخ
رحمانی یک سال و نه ماه بعد از جان باختن برادرش سکوت خود را شکست و به "روز"
گفت:
"در برگه پزشکی قانونی
نوشتند علت مرگ نامعلوم است. ابتدا که گفته بودند بعدا مشخص می شود و بعد هم در
نهایت گفتند نامعلوم. ما هم شکایت نکردیم جوابی که نمیدادند؛ ما هم نخواستیم بیش
از این آزاری ببینیم".
یکی از شاهدان جان
باختن شاهرخ رحمانی نیز به "روز" گفته بود که این ماشین هم شاهرخ رحمانی
و هم شهرام فرج زاده را زیر گرفت و از رویشان رد شد و رفت و بعد هم که فرمانده
نیروی انتظامی در تلوزیون گفت ماشین مسروقه بوده، دروغ گفت؛ چون سرنشینان خودرو
لباس فرم نیروی انتظامی بر تن داشتند و چلوی چشم های ما این اتفاق افتاد. انگار که آن روز تصمیم گرفته بودند مردم را زیر ماشین له کنند و بکشند،
انگار که تصمیم و دستوری از بالا بوده، چون بعد شنیدیم دو نفر دیگر هم یعنی شبنم
سهرابی و امیرارشد تاجمیر هم توسط خودروی نیروی انتظامی شهید شدند و بعد هم خیلی
راحت اعلام شد تصادف بوده و ماشین مسروقه بوده.
مادر شاهرخ رحمانی
نیز در مصاحبه با سایت صبح
امروز از تهدید ها و فشارهایی که بر خانواده او اعمال می شد سخن گفت و اعلام کرد
که "گفتند بروید مراسمهایتان را برگزار کنید بدون سر و صدا، اگر سر و صدایی
باشد یا به جایی اعتراض کنید فرزندان دیگرت هم به همین شکل در اثر سانحه و از این
حرفها از بین خواهند رفت".
با ماشین
از رویش گذشتند و گفتند اصابت جسم سخت
شبنم سهرابی دیگر
جان باخته عاشورای ۸۸ است که ماشین نیروی
انتظامی او را له کرد. سایت "رای ما کجاست" در گزارشی از هویت این
جان باخته عاشورا پرده برداشت و مادر شبنم سهرابی در اولین مصاحبه اشاعلام کرد که " شکایت نکرده ام. یعنی نگذاشتند شکایت کنم. رفتم دادسرای جنایی و
گفتم میخواهم شکایت کنم و بدانم چه کسی دختر مرا زیر گرفته است. چگونه توانسته است
چندین بار از روی دختر من رد شود و آیا اسم او را می توان انسان گذاشت؟ اما گفتند
همین چیزهایی که میگویی که بچه ات اینگونه شده و.... شکایت است؛ تو برو ما پی گیری
میکنیم. برگشتم اما بعد از آن بارها رفته ام دیگر اجازه ورود به دادسرا به من نمی
دهند. هر بار می گویند شماره تلفنت را بده حاج آقا خودش به شما زنگ میزند. و من تا
به حال بیش از ده بار شماره داده ام اما نه تماسی می گیرند و نه اجازه ورود به
دادسرا را به من میدهند. تا به حال هم نه کسی به من سر زده و نه کسی در این مورد
سئوالی کرده است".
او به
"روز" گفت: " ۲۲ روز
از شهادت شبنم می گذشت و صورتش را که دیدم انگار زجر کش اش کرده بودند. خیلی غم
انگیز بود اما فقط همین صورتش را دیدم یعنی فقط گذاشتند صورتش را ببینم. بقیه پیکر
دخترم را ندیدم. حتی موقع خاکسپاری هم جز صورتش، چیزی ندیدم اما میدانم که له شده
بود شکم دخترم له شده بود و...در برگه پزشکی قانونی نوشته اند مرگ بر اثر اصابت
جسم سخت و عوارض ناشی از آن. من هم رفتم شکایت کنم اما نگذاشتند. در حالیکه دختر بیگناه من را زیر ماشین له کرده اند نمیگذارند من پی گیری
کنم من میخواهم بگویند که اسم این جسم سختی که پزشکی قانونی نوشته چیست و چگونه
توانستند چند بار از روی دخترم با ماشین رد شوند. خب به او خوردند چرا نگه نداشتند
کمکش کنند چرا... "
مادر شبنم سهرابی
نیز تاکنون در مصاحبه با رسانه های مختلف خواهان معرفی قاتلان فرزندش شده و اعلام
کرده هیچ یک از پی گیری های او برای معرفی قاتل و قاتلان فرزندش نتیجه ای نداشته
است.
با گلوله
ساچمه ای صورتش را هدف گرفتند
محمدعلی راسخی
نیا، معلم ۴۰ ساله ای بود که بر اثر اصابت گلوله ساچمه ای
به صورتش جان باخت. همسر او در مصاحبه با وب سایت کلمه اعلام کرده بود که "همسرم به دلایل امنیتی شبانه دفن شد. به ما گفته
بودند برای اینکه برای مردم مشکلی پیش نیاید ایشان را شبانه دفن کنیم که منجر به
درگیری نشود و خدای نکرده کسی آسیب نبیند. ولی نیروهای امنیتی به ما هیچ بی احترامی
نکردند و حتی خودشان همان جا پشت سر همسرم نماز خواندند و به بچه های ما تسلیت
گفتند، یعنی قبول داشتند که همسرم بی گناه کشته شده است. وقتی به ما زنگ زدند، من
به اتفاق بچه هایم برای خاکسپاری رفتیم اما چون همسرم با چندین گلوله ساچمه ای
مورد اصابت قرار گرفته بود، ترجیح می دادم بچه های من شکل و صورت داغون پدرشان را
نبینند. بچه ها که نمی توانستند این صحنه را تحمل کنند، همان فضای تاریک گورستان
برای بچه های من کافی بود..."
او افزوده بود:
"پرونده ایشان همچنان باز است و دایره جنایی دارد پیگیری می کند. ما با دوندگی
های بسیار زیاد از همان ابتدا تشکیل پرونده دادیم، و ظاهرا دارد روند قانونی اش را
طی می کند، الحمد لله. ما که پلیس قدرتمندی داریم. پلیس ایران خیلی قدر قدرت است.
آنها اگر بخواهند، حتما می توانند قاتل را پیدا کنند. در همین دادگاه هایی که ما
شرکت کردیم، به ما لفظی گفته اند که «منافقین کشته اند». اما اینکه با مسئولین دیداری
داشته باشیم یا پیگیری کرده باشند، خیر. شاید آنها هم با خودشان فکر می کنند همسرم
عضو حزبی بوده که در راهپیمایی آن روز شرکت کرده. حتما با این چشم نگاه می کنند و
نیامدند، ولی این نبوده و خدایی ما حتی ماهواره هم نگاه نکردیم. یعنی حتی فرصت نمی
کردیم پیگیر این مسائل باشیم و حتی آن روز که شلوغ شده بود، ما اصلا خبر نداشتیم
وگرنه اصلا در آن مسیر واقع نمی شدیم و شوهرم و سرنوشت ما اینطور به باد نمی رفتند."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر