" شبگیری "
پیرِ ما روزی
- به کلامی که فقط سبک و سیاقِ خودِ او بود -
به ما میگفت:
-" باش
تا زودا زود
ورق بر گردد
وین سیه شام،
پسِ پشتِ شکیباییِ ایّام ،
آری ،
مغلوبِ سحر گردد."
و بدین آیتِ مولای غزل،
خواجهی شیراز، توسّل میکرد:
" نَفَس با د صبا مشک فشان خواهد شد
عالـم پیر دگر باره جوان خواهــد شد."
***
سالها آمد و رفت؛
صبرِ هر فصل نَفَس کُش بود؛
واژهها پیریِ غربت را باور کردند؛
با دها،
نکهتِ خاطرهها را همه پرپر کردند....
پیرِ ما هم دیری است دگر بار سفر بسته است
و ز دروازهی شب بگذشته است؛
طلعتِ نور ندیده این جا،
به ابد پیوسته است.
این زمان ما امّا ،
چشمِ بیدار به تقویم زمان خیره و
شب مانده هنوز ؛
ما به امید یکی صبحِ جوان،
باری -
پیره سر زنده هنوز.
***
آن روان روشنِ نیک اندیش
گر چه میپنداشت
"شبِ تار است و ره وادیِ ایمن در پیش ..."
ما به تنگ آمده ایم امّا،
آه -
" آتشِ طور کجا
موعدِ دیدار کجاست؟"
" طالعِ دولت بیدار " کجاست؟
********
تیبوران - ۲۹ می ۲۰۰۷
جهانگیر صداقت فر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر