یک دشت شعر و سخن دارم، حال از هوای وطن دارم چابک غزال غزل هستـــم، آسان شکار نخواهم شـــــد من زنده ام به سخن گفتن، جوش و خروش و برآشفتن از سنگ و صخره نیاندیشم، سیل ام، مهار نخواهم شد گیســو به حیـــله چرا پوشــم، گردآفریـــد چرا باشـــــم من آن زنم که به نامردی، ســوی حصار نخواهم شــد برق ام که بعـدِ درخشیــدن، از مـن سـکوت نمی زیبـــد غوغای رعــد، ز پی دارم، فـــارغ ز کار نخـواهم شـــد تیری که چشم مرا خسته ست، برکشتنم به خطا جسته ست "بـر پشت زین" ننــهادم سـر، اسفنــــدیار نخواهـم شــد گفتــــــــم از آنچه که باداباد، گر اعتراض و اگر فریـاد "تنها صداست که می ماند"، من ماندگار نخواهم شد در عین پیری و بیماری، دستی به یال سمندم هست مشتاق تاختنـم؛ گیــرم، دیگر سوار نخــواهم شــــد |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر