پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۲

تلاش مادران اسرائیلی و فلسطینی در کنار یکدیگر برای ایجاد صلح و دوستی

شصت و نه ساله است، یهودی متولد آفریقای جنوبی، تبعه‌ی اسرائیل. از سفیدپوستانی که در کنار یاران ماندلا برای سرنگونی رژیم آپارتاید و برابری سیاه و سفید مبارزه کرده است، کتک خورده و تحقیر شده است. بعد با همسر اسرائیلی‌اش به اسرائیل آمده است تا این‌بار برای رویای صلح در نقطه‌ای که امیدی به صلح نیست بجنگد. عضو سازمان غیردولتی که برای صلح میان فلسطین و اسرائیل تلاش می‌کرد، هر روز از لزوم زمین گذاشتن اسلحه‌ها و به رسمیت شناختن حق و درد دیگری می‌نوشت و می‌گفت.

روزی در سال ۲۰۰۲ در اتاقش باز شد، دو مامور وارد شدند و با سر پایین به او اطلاع دادند که دیوید، پسر ۲۷ ساله‌اش که فوق‌لیسانس فلسفه داشت و می‌خواست بعد از سربازی اجباری اسرائیل که از آن متنفر بود برود آلمان و دکترای فلسفه بگیرد، به ضرب گلوله‌ی یک تک تیرانداز فلسطینی کشته شده است. اولین واکنش او به خبر مرگ پسرش اما حیرت‌انگیز بود:« حق ندارید هیچ فلسطینی‌ای را به نام پسر من و دفاع از خون ریخته او بکشید.» عکس پسرش را نشانم می‌دهد، اشک‌هایش را پاک می‌کند، می‌گوید:« دلیل قتل پسر من روشن است، اشغال فلسطین و درد و خشم و رنجی که دهه‌هاست نصیب فلسطینی‌ها شده است. دیوید من که کشته شد با همه وجود فهمیدم تنها راه درک و پی بردن به عمق انسانیت هم همین است که دست از دشمنی باهم و دیگری دیدن آدم‌های آن طرف‌تر برداریم.»

سال ۲۰۰۴ طاهر، تیرانداز فلسطینی که گلوله تفنگ او دیوید را کشته است، بازداشت شد. دستی به صورت پرچروکش می‌کشد و می‌گوید:« خودکار را برداشتم و برای مادر طاهر نامه نوشتم. اول نامه نوشتم این سخت‌ترین نامه‌ی عمر من است، من روبی هستم، مادر دیوید که به ضرب گلوله پسر تو کشته شد.» گفت که از پسر او شکایتی ندارد و می‌خواهد کنار او برای آزادی او از زندان تلاش کند، به دیدار مادر طاهر رفت. همدیگر را بغل کردند، بوسیدند، باهم اشک ریختند. به مادر طاهر گفت دوست دارد به ملاقات پسر زندانی‌اش برود، طاهر اول گفت که نمی‌خواهد با یکی از اشغال‌گران سرزمینش دیدار کند. می‌گوید:« اولش عصبانی شدم، با خودم گفتم مگر فکر کرده است چه کسی است؟ بعد به خودم نهیب زدم که یادت نرود طاهر وقتی بچه بود دیده است که دایی‌اش را سربازان اسرائیل جلوی چشم او کشته و بولدزرها خانه‌شان را روی سرشان آوار کردند. او هم مثل من گیج است و نمی‌داند با من از چه باید بگوید.»

با طاهر در زندان دیدار کرد، برای آزادی او کمپین کرد، نامش را به دولت داد تا در لیست زندانیان فلسطینی که در ازای پایان گروگان گیلاد شلیت آزاد می‌شدند، او هم رها شود. دولت اما تلاش‌های او را نادیده گرفت، طاهر هنوز زندانی است. او با چروک‌های صورت و پشت خمیده‌اش از این مسجد به آن کنیسیه، از کلیسا به معابد، از فستیوالی به جلسه سخنرانی دیگر می‌رود و صلح فریاد می‌زند و می‌گوید احدی حق ندارد به نام خون ریخته شده پسر او، خون ریزد. می‌گوید:« هیچ‌چیز باارزش‌تر از جان و شان انسان نیست، من نمی‌توانم اجازه دهم به خاطر دل داغدیده من پسر جوان دیگری که او هم به حق خشمگین است همه‌ی عمر در زندان بماند.» دوست دارد طاهر آزاد شود، مادرش را در آغوش گیرد، عکس دیویدش را نگاه می‌کند و گریه می‌کند ...

(برگرفته از دیوار فیس بوک فرناز سیفی)

هیچ نظری موجود نیست: