محمدرضا (میثم) حسینی، سرباز بیست و دو ساله ای است
که نزدیک به دو ماه پیش از زندان اوین به زندان بندرعباس تبعید شد. این زندانی
سیاسی در حالی که در پادگان ارومیه در حال گذراندن ماههای پایانی خدمت سربازی بود
ماموران امنیتی به منزلش در تهران یورش برده و او را بازداشت کردند. و پس از مدتی
در دادگاه به اتهام خبررسانی به دو سال حبس تعزیری محکوم شد.
مادر میثم حسینی به سایت ملی‑مذهبی می گوید: "از چند
هفته پیش که میثم را به زندان بندرعباس تبعید کردند دیگر او را ندیدم. بخاطر مسافت
طولانی راه و مریضی که دارم نمی توانم به بندرعباس بروم. در آن شهر هم کسی را نمی
شناسم کجا بروم؟ هر چند حبس او ناعادلانه است اما حاضر بودم در همین اوین باشد تا
حداقل بتوانم هر هفته او را ببینم. اما الان من هم در خانه حبس شده ام و فقط ساعت
را نگاه می کنم و دقایق را می شمارم تا این تلفن زنگ بخورد و صدای بچه ام را
بشنوم. من می دانم که در چه شرایطی آنجا نگهداری می شود اما وقتی زنگ می زند نگران من هست و
می گوید مبادا گریه کنی و چشمهایت را از دست بدی. میثم می داند در سر من لخته خون
است و فشار عصبی برایم خطرناک است. به دکتر هم گفتم نامه بنویسد دکتر گفت اینها به
حرف فلک گوش نمی دهند به نامه من دکتر توجه می کنند؟"
وی با گلایه از عملکرد مسئولین می افزاید: “آیا ما که
این همه برای انقلاب زحمت کشیدیم و مردم جوانهایشان را برای این انقلاب دادند که
آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی در ایران برقرار شود الان در کجا هستیم؟ به کدامیک
از اینها عمل می شود، آزادی یا اسلام؟ آنهایی که مدعی مسلمانی هستند و دولا می
شوند نماز می خوانند اینگونه باید رفتار کنند؟ آیا حق من ایرانی مسلمان این است که
اینطور با من رفتار و توهین کنند؟ این بود ایران اسلامی که سی و چند سال پیش
بخاطرش تظاهرات کردیم و کشته دادیم؟”
میثم حسینی پس از انتقال به زندان بندرعباس در بین
زندانیان عادی با بیماری های مسری نگهداری می شود. بنا بر گزارش ها این زندانی
گمنام پس از بازداشت مورد اذیت و فشار شدید قرار داشته است.
مادر این زندانی سیاسی خاطرنشان می کند: “بخدا قسم از
هیچ چکدام اینها نمی گذرم. من از آقای پیرعباسی
خواهش کردم که به حرفهای من گوش بدهد تا از بچه ام دفاع کنم. به هر مقام قضایی
مراجعه می کنم جوابی به من نمی دهند. من نامه می برم به من می گویند اینجا دادگاه
است. من هر چند سواد ندارم اما معنای دادگاه را می دانم، چطور می شود که بعنوان
پدر و مادر نمی توانیم در دادگاه حضور پیدا کنیم. میثم من سرباز این مملکت بود کنج
سلول جای او هست؟ اصلا فکر نمی کردیم او را تا الان در زندان نگه دارند. به ما می
گفتند این یکی و دو ماه از زندان بیرون می آید. اما از او می خواستند که اعتراف
دروغین کند و میثم حاضر به اینکار نشد و او را نگه داشتند. باز از مقامات ممنون
هستم که بچه ام زنده است و آدم کشی نکردند.”
خانم حسینی در پایان می گوید: “شب و روز از این
تریبون ها حکومتی اعلام می کنند که در انتخابات شرکت کنید و رای دهید. به کی رای
بدهم؟ مگر تا الان که رفتم رای دادم چکار برای مردم انجام دادند؟ مگر غیر از این
بود که با شور رفتیم رای به صندوق انداختیم بعد جوانهایمان را کشتند و توی زندان
انداختند؟ از کشورهای دیگر می آمدند عید نوروز ایران را ببینند اما الان با این
وضعیت از عید فقط مشکلات و بدبختی برای مردم مانده است.”
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر