سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۹

زن / شعر / پرتو نوری علا

در حمایت از مادران پارک لاله (عزادار) ایران، لطفن پتیشن زیر راامضا کنید http://www.petitiononline.com/Iran2009/petition.html



زن

دهانم را ببندید
دستهایم را بشکنید
و پوشیده در کفنی سیاه
در تاریکترین کنج خانه، پنهانم کنید.

در فضایی مشکوک، زیستم با دیگران،
در نبردی نابرابر، جنگیدم با قدّاره بندان،
درغربتی غریب، مِهرورزیدم در زندان،
و با لهجه ای متروک، ترانه خواندم از درد.
اینک ای کَرکَسِ شوم، بر لاشه ام نشسته ای!
اما با بوی سوختۀ استخوانم چه خواهی کرد؟
که من خستگی ی کار را آموخته ام
و در میان ِ بوی گَس شالیزار، 
- کولبارِ طفلم در پشت –
ریشۀ جانم را دِرو کرده ام.

با چشمان کم سویم چه خواهی کرد؟
که با سوتِ شتابزدۀ کارخانه ها
                 به هوش آمده ام
و در سیاهچالی به نام کارگاه،
زندگی ام را چرخ کرده ام.

با انگشتانِ خونینم چه خواهی کرد؟
که با هر طرحِ نو در باغِ قالی،
دردی عمیق، بر زخم کهنه ام نشانده ام.

با دستانِ بلا دیده ام چه خواهی کرد؟
که من سالهای سال با زنبیلی تهی از نان
مغرور و زخم خورده
از کوچه های شهر گذشته ام
و دستانم را با داغ طاولی بزرگ
- از پُخت وُ پَز
از شستشوی رَخت،
از رُفت وُ روبِ خانه- ،
در انتظار معجزۀ تاریخ ازهم گشوده ام.
با من چه خواهی کرد؟

در سایۀ رنج هایم یَله دادی
از تارهای گیسویم
ریسمان پوسیدۀ قصاص بافتی
و مشکوک وُ ناباور
سَفیه وُ کودکم خواندی.
شرمم باد که هستی ات دادم.

اشتهای بی پایانت را
با مُردۀ تنم فرونشاندی
و شوربختی ی شهوت را
در رگهایم جاری کردی
و آنگاه برادرانم را قابیل وار
به وسوسۀ کشتنم فراخواندی.

زنده بگورم کردی،
مجنون و بیگانه، سنگهای نجابت را
بر سرم فرود آوردی
و من از پشتِ بارانِ سنگ
چهرۀ پریده رنگت را
به سرخی ی خون دیدم.
دریغا، دریغا، دریغا
چه بی باک وُ بی تدبیر
قاتلم را ستایش کردم.        
****
مادرم زمین را به نام می خوانم
خواهرم آب را در آغوش می گیرم
و در پرتو دخترم، خورشید
فریاد می کشم:
من از گرداب ِ تاریکی عبور خواهم کرد
و مردانم را به فتحی تابناک
بشارت خواهم داد.

 1358
برگرفته از مجموعه شعر "از چشم باد"

هیچ نظری موجود نیست: