دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

زن / شعر / پرتو نوری علا

با یقین به رسیدن به حکومتی سکولار و دمکرات


     زن


دهانم را ببندید، دستهایم را بشکنید
و پوشیده در کفنی سیاه
در تاریکترین کنج خانه، پنهانم کنید.

در فضایی مشکوک، زیستم با دیگران
در نبردی نابرابر، جنگیدم با قدّاره بندان،
درغربتی غریب، مِهرورزیدم در زندان،
و با زبان مادری ام، ترانه خواندم از درد.

اینک ای کَرکَسِ شوم! بر لاشه ام نشسته ای،
اما با بوی سوختۀ استخوانم چه خواهی کرد؟
که من خستگی ی کار را آموخته ام
و در میان کشتزارانِ گندم، بوی شالیزار،
- کولبارِ طفلم در پشت –
ریشۀ جانم را دِرو کرده ام.
با چشمان کم سویم چه خواهی کرد؟
که با سوتِ شتابزدۀ کارخانه ها به هوش آمده ام
و در سیاهچالی به نام کارگاه، زندگیم را چرخ کرده ام.

با انگشتانِ خونینم چه خواهی کرد؟
که با هر طرحِ نو در باغِ قالی،
دردی عمیق، بر زخم کهنه ام نشانده ام.

با دستانِ بلا دیده ام چه خواهی کرد؟
که من سالهای سال با زنبیلی تهی از نان
مغرور و زخم خورده، از کوچه های شهر گذشته ام
و دستانم را با داغ طاولی بزرگ
- از پُخت وُ پَز، از شستشوی رَخت، از رُفت وُ روبِ خانه- ،
در انتظار معجزۀ تاریخ ازهم گشوده ام.
با من چه خواهی کرد؟

در سایۀ رنجهایم یَله دادی
از تارهای گیسویم ریسمان پوسیدۀ قصاص بافتی
و مشکوک وُ ناباور سَفیه وُ کودکم خواندی.
شرمم باد که هستی ات دادم.

اشتهای بی پایانت را با مُردۀ تنم فرونشاندی
و شوربختی ی شهوت را در رگهایم جاری کردی
و آنگاه برادرانم را قابیل وار به وسوسۀ کشتنم فراخواندی.

زنده بگورم کردی،
مجنون و بیگانه، سنگهای نجابت را بر سرم فرود آوردی
و من از پشتِ بارانِ سنگ
چهرۀ پریده رنگت را به سرخی ی خون دیدم.
دریغا، که بی باک وُ بی تدبیر
قاتلم را ستایش کردم.
***
مادرم، زمین را به نام می خوانم
خواهرم،  آب را به آغوش می کشم
و در پرتو دخترم خورشید
طغیان زده فریاد می کشم
من از گرداب تاریکی عبور خواهم کرد
و شما را به فتحی تابناک
بشارت خواهم داد.

1358 خورشیدی
برگرفته از مجموعه شعر "از چشم باد"

هیچ نظری موجود نیست: