جمعه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۹

قرآن خانوادگی / شعر / مجید نفیسی


قرآن خانوادگی

مجید نفیسی
پس از شنیدن خبر محکومیت سکینه محمدی آشتیانی به سنگسار



پدرم در کودکی، سی جزء قرآن را از بر کرده بود
و هر بامداد در اتاق خواب، آن را سر رَحل می گذاشت
و همراه با مادرم می خواند.

من از اتاق بچه ها، به زمزمه ی دلنشین آنها گوش می دادم
و پیامبری تنها را می دیدم که با شولایی بر دوش
در آستانه ی غار حرا ایستاده بود
و سوره هایی موزون را زیر لب می خواند
که هر یک با سوگندی زیبا آغاز می شد:
قسم به ماه و خورشید
انجیربُن و زیتون،
قسم به کتاب و قلم
و اسبان دمنده ی صبح.

اما من هنوز نمی دانستم که او چون قانونگذاری حکمران
از کوه به شهر می آید و از مکه به مدینه،
تا به سنت “عهد عتیق”، زنان نافرمان را سنگسار کند
جوانان از دین برگشته را
در گذرگاه ها به دار آویزد
و آوای تلاوت قرآن را با فریاد غزوات
و ناله ی تعزیرات درهم آمیزد.
افسوس پدر، بی حافظه مُرد
و دستی تاریخ مرگش را
بر پشت قرآن خانه مان نوشت.

19 اوت 2010

هیچ نظری موجود نیست: