پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۱

فیلم مستندی در مورد زنان در بند

محبوبه عباسقلی زاده
زنان در بند ساخته محبوبه عباسقلی زاده در خرداد نود است. تحقیق این فیلم به کوشش آیدا سعادت و تدوین آن توسط افشین نریمان صورت گرفته است. زنان در بند کاری مشترک از بنیاد پژوهش های زنان ایران و تلوزیون زنان است و در نشستی که این بنیاد در سال گذشته در هلند داشت این فیلم به عنوان تقدیر از زنان زندانی برای نخستین بار به نمایش در امد.
با کلیک کردن روی لینک زیر، بخش هائی از فیلم مستند زنان در بند را ببینید
آیدا سعادت
با تشکر از حامیان مادران دورتموند و خانم فاطمه رضائی که این فیلم را در اختیار ما  قرار دادند


صدای سرود منصوره شجاعی در نیمه شب بیستم خرداد هشتاد و هشت
محبوبه عباسقلی زاده در سال نود در مهاجرت:
خیلی غیرقابل تصور بود.
همه هیجان داشتند
و همین طور این هیجان تیکه تیکه مثلا از وسط شهر شروع شد،
اول امد بالای شهر
بعد رفت پایین شهر،
کارناوال بود. در واقع رسما کارناوال بود.
تو اصلا احساس نمی کردی که این وسط چیزی جز یک حس ملی رها شده ای که از جنس آزادی ست موج می زند.
ساعت 10 شب، دیگه وقت رای دادن تمام شد.
همه پای تلویزیون ها نشسته بودند
و هیچکس نمی دانست چه اتفاقی دارد در خیابان ها می افتد.
آیدا سعادت / سال نود در مهاجرت:
با بچه ها تصمیم گرفتیم بشنینیم در چند تا ماشین برویم شهر رو بچرخیم ببینیم چه جوریه
و خب شوک بود.
شوک بدی بود چون از همون خیابان جمالزاده که راه افتادیم،
میدون ولیعصر به سمت فاطمی بسته بودند.
از توی کوچه پس کوچه سمت وزارت کشور می دیدیم که از دور شلوغه و درگیریه.
تک و توک صدای تیراندازی میامد.
نیروهای فشار، آدم هایی که بهرحال با همان لباسهایی که الان تو ذهن همه مون هستند،
شیرینی پخش می کردند و فحش می دادند،
جوونایی که هر علامت یا نشان سبز یا مخالفی داشتند، تو خیابون کتک می خوردند،
و اینها دقیقا با قمه، چاق
و، باتوم و اسلحه مجهز بودند.
یعنی شهر کاملا بسته شده بود.
محبوبه عباسقلی زاده:
طرف های نصف شب بود.
زنگ زدم به ژیلا بنی یعقوب،
خب اون روزا همش با هم در ارتباط بودیم دیگه.
گفتیم بریم تو شهر سر بکشم ببینیم چه خبره.
ژیلا گفت، محبوبه من خیلی نگرانم.
خیلی خبرهای بدی دارد از ستادها می آید، و بیا. یه اتفاقی داره میفته.
سریع رفتم دنبالش.
صدای پلیس:
"حرکت کن برو جلو آقا، سریعا حرکت کن برو جلو."
صدای ژیلا بنی یعقوب در شب بیست و دوم خرداد در اطراف میدان فاطمی:
نه شدنی نیست دیگه،
ولی خب تموم نیروهاشون رو پُر کردن تو خیابون، نیروهای امنیتی.
من تو خیابونم، آره، دارم میرم ستاد، خیلی خطرناک هم هست،
همه از خونه هاشون اومدن بیرون.
نه نه نه، این رو می خوان اعلام کنن، تموم شد.
همه هم می دونن، خود موسوی هم می دونه. فعلا کاری نداری؟ خداحافظ
بچه ها یا تو حیاطن یا تو خونه شون. بقیه هم خوابن.
همه نیروها رو گذاشتن بیرون، دارن شادی می کنن،
میگن بچه سوسول برو خونه تون، بچه سوسول حیا کن. نمی دونم، نمی دونم...
محبوبه: در واقع اون شب دیگه آخرین شبی بود که من دیگه ژیلا و بهمن عمویی رو دیدم.
آیدا: و همون شب مشخص شد
من هیچوقت یادم نمی ره شیوا برگشت گفتش که بچه ها من فردا پس فردا رفتنی ام.
همینجور تا تجریش و بعد انداختیم تو اتوبان صدر و از اونطرف رفتیم سمت رسالت
و بعد هم رفتیم سمت خونه ی شیوا و بهرحال پیاده شده
و اون آخرین باری بود که من شیوا رو قبل از اون ماجراها دیدم.
فریادها:
بیا برو، برو....
نزن.. مزدور... نزن....
آیدا : از همون شب، زندگی خیلی هامون شکلش عوض شد،
مشغله هامون تغییر کرد.
ماها که قبلا دنبال اخبار بازداشت و فشارهای مقطعی توی جریانات زنان و حوزه های دیگه بودیم
و بهرحال کارهایی می کردیم،
یک هو با یک جمعیت عظیمی مواجه شدیم که هیچ کدوم شون نمی دونستن چه اتفاقی داره میفته،
ولی خب اون موج عظیم تو خیابونا اون سیل بازداشت ها،
اون همه آدم مفقود می شدن، کسی پیداشون نمی کرد،
خانواده ها نمی دونستند اینا مردن زنده ن، بازداشتن، کجا هستن.
خبر از زندان های مخفی می رسید.
اون شب که به کوی حمله کردن، می دونی یعنی یک هو ما وارد یک فضای دیگه شدیم،
انگار یک تغییر خیلی عمده ای که زندگی همه مون رو تغییر داد.
عده ی زیادی از بچه ها رو یک هو گرفتند و ... شوک بدی بود دیگه...
محبوبه: الان از توش در اومدی؟
آیدا: دیگه نمی خوام تو بقیه ش برم.... آره.. بگذار بگذریم....

هیچ نظری موجود نیست: