ملاقات یک دقیقه ای نسرین ستوده از پشت دیوار شیشه ای زندان با فرزندانش
14.06.2012
روز سه شنبه ویدیوی کوتاهی بر سایت های مختلف
نقش بست که صحنه ای از ملاقات یک زن زندانی را با فرزندانش از پشت شیشه های ملاقات
کابینی زندان نشان می داد. این زن، نسرین ستوده، وکیل مدافع شجاعی ست که به خاطر
فعالیت هایش در دفاع از حقوق زندایان عقیدتی و نجات کودکان محکوم به اعدام باید
شش سال از عمر خود را پشت میله های زندان به سر برد و دو فرزندش را از پشت شیشه
های زمخت دیدار کند. صحنه کوتاه و یک دقیقه ای ملاقات نسرین با فرزندانشصحنه است بازیگوشانه و به
ظاهر شاد. نسرین از پشت شیشه ها ادای بوسیدن دست یا روی نیما پسر چهارـ
پنج ساله اش را در می آورد و با کشیدن لپ او از پشت شیشه به نحوی مجازی بازی بوسیدن
او را نمایش می دهد و پسرک از ته دل خنده سر می دهد.
صدای نسرین را نمی شنویم. گوشی مخفی
موبایل در سوی پسرک است و صدای نسرین از پس شیشه ها به این سو نمی آید.
نیما هم صدای مادر را از درون گوشی تلفن می شنود. اما معلوم است که در
این دو سال که مادر در زندان است، او که از دو سالگی راه
زندان و ملاقات را یادگرفته بلد است هم حرف بزند و بازی کند و هم با دست دیگر گوشی
را به گوشش بچسباند. چند نفر در دنیا چنین تجربه ای را در این سن و سال دارند؟ و این
تجربه بعدها در شخصیت نیما چه تاثیری خواهد داشت؟
در کنار صدای خنده کودکانه نیما دختری ایستاده و آرام آرام اشک می ریزد. مهراوه است که حالا ۱۲ ساله است. خواهر نیما. معلوم نیست اشک او از سرچیست؟ از آن که نمی تواند مادر را در آغوش بگیرد و به خانه ببرد؟ از دلتنگی؟ یا از شادی کوچک اما ناپایدار نیما؟ یا او هم مانند ما بینندگان این ویدیو که در همان یک دقیقه اشکمان را درآورده، تحت تأثیر احساسات صحنه است؟
و بعد چه؟ شاید این سؤالی ست که پس از دیدن این ویدیو به ذهن هر بیننده ای خطور کند. بعد چه؟ چند دقیقه بعد که مادر به سلول تنهای خود باز می گردد چه به سرش می آید و با خود چه خواهد کرد؟ یک بار آن را در یادداشتی بر دستمال کاغذی برای نیما نوشته بود: «در طول ۶ ماه گذشته دو بار به شدت گریستم. بار اول در سوگ پدرم بود که از عزاداری و سوگواری نیز محروم بودم و بار دوم همان روز بود که نتوانستم با تو به خانه برگردم و وقتی به سلولم برگشتم بی اختیار بلند بلند گریستم.». آن روز برای اولین بار نیما پس از چند ماه با مادرش ملاقات کرده بود و نمی دانست چرا نباید مادر را با خود به خانه ببرد.
شاید بازهم نیما در تمام راه و پس از این که به خانه رسیدند تا مدتی بهانه مادرش را بگیرد. در منطق او این سوال که چرا مادرش در کنارش نباید باشد چه پاسخی دارد؟ و چرا مثل هر کودک دیگری پس از بازی ای لذت بخش با مادر نتواند تکرار آن را بخواهد و با همان لحن کودکانه اش نگوید «دوباره»؟ و مهراوه ؟ که حالا به سنی رسیده که دخترها حرف هایی دارند که باید به مادرشان بزنند. اما او باید خوددار باشد. او بزرگ تر است. خیلی زود بزرگ شده. یاد گرفته غصه هایش را برای خودش نگاه دارد تا دیگران را ناراحت نکند. باید مانند پدر، و در همدستی با پدربخشی از نقش مادر را نیز برای نیما برعهده بگیرد.و گرفته است.
نقشی که از همین حالا با همین سن کم انگار جزو شخصیتش درآمده وقتی پدرش رضا خندان پس از دیداری که با بچه های نرگس محمدی و تقی رحمانی داشته در صفحه فیس بوکش می نویسد: «از قزوین که برمیگردم مهراوه که مثل همیشه سرگرم انواع و اقسام برنامههاست نزدیک میشود و میپرسد:«بچهها چطور بودند؟ از اون که فکر میکردی حالشان بهتر بود یا نه، بدتر؟» با خودم میگویم: «جلالخالق! یکی میخواهد حال خود او را بپرسد و حالا این آمده وضع روحی کودکان نرگس را بررسی میکند.».
رضا خندان در این صفحه فیس بوک از دیدارش با بچه های نرگس و تقی می نویسد. نرگس در زندان است و تقی در پاریس. مادربزرگ پدری که رضا خندان او را « بی نظیر » وصف می کند از آنها نگه داری می کند. دوقلوها ی پنج ساله ای باهوش، پرتحرک و کنجکاو که در عمر کوتاه خود شاهد صحنه هایی بوده و تجربه هایی را از سرگذرانده اند که کمتر بزرگسالی از آن خبر دارد .
رضا خندان می نویسد: «مادر بزرگ بینظیر کودکان نرگس و تقی که پس از ۱۵سال انتظار در مقابل زندان و سختیهای غیر قابل تصوری که او و خانوادهاش متحمل شدهاند، میگوید: دفعهی قبل که نرگس بازداشت شده بود رفته بودیم جلوی زندان و در زیر آفتاب داغ ساعتها بود که منتظر خبر از داخل زندان بودیم که تقی طاقتش تمام شد و شروع به داد و فریاد کرد و اعتراض به این که برای ساعتها معطلی و انتظار حتی سایه بانی هم در مقابل زندان درست نکردهاند.»
به نوشته رضا خندان خانم رحمانی میگوید رو به تقی کردم و گفتم« ببین پسرجان ۱۵ سال تمام رفتی اون تو و داخل سلولی که حداقل سایهبانی داشت نشستی و زندانت را کشیدی ولی در تمام این سالها ما همین جا زیر همین آفتاب داغ انتظارت را کشیدیم و هیچوقت طاقتمان را از دست ندادیم.»
اما تنها نرگس و نسرین نیستند که دور از کودکان شان در زندانند. فریبا کمال آبادی، زهرا رهنورد، مهوش شهریاری، نوشین خادم، معصومه یاوری، فرح واضحان، زهرا اکبری منفرد، کفایت ملک محمدی، منیژه نصراللهی همه مادرانی هستند که به جرم استواری بر سر عقیده خود محکومند از فرزندان خود دور باشند.
برگرفته از خبرنامه فارسی صدای آمریکادر کنار صدای خنده کودکانه نیما دختری ایستاده و آرام آرام اشک می ریزد. مهراوه است که حالا ۱۲ ساله است. خواهر نیما. معلوم نیست اشک او از سرچیست؟ از آن که نمی تواند مادر را در آغوش بگیرد و به خانه ببرد؟ از دلتنگی؟ یا از شادی کوچک اما ناپایدار نیما؟ یا او هم مانند ما بینندگان این ویدیو که در همان یک دقیقه اشکمان را درآورده، تحت تأثیر احساسات صحنه است؟
و بعد چه؟ شاید این سؤالی ست که پس از دیدن این ویدیو به ذهن هر بیننده ای خطور کند. بعد چه؟ چند دقیقه بعد که مادر به سلول تنهای خود باز می گردد چه به سرش می آید و با خود چه خواهد کرد؟ یک بار آن را در یادداشتی بر دستمال کاغذی برای نیما نوشته بود: «در طول ۶ ماه گذشته دو بار به شدت گریستم. بار اول در سوگ پدرم بود که از عزاداری و سوگواری نیز محروم بودم و بار دوم همان روز بود که نتوانستم با تو به خانه برگردم و وقتی به سلولم برگشتم بی اختیار بلند بلند گریستم.». آن روز برای اولین بار نیما پس از چند ماه با مادرش ملاقات کرده بود و نمی دانست چرا نباید مادر را با خود به خانه ببرد.
شاید بازهم نیما در تمام راه و پس از این که به خانه رسیدند تا مدتی بهانه مادرش را بگیرد. در منطق او این سوال که چرا مادرش در کنارش نباید باشد چه پاسخی دارد؟ و چرا مثل هر کودک دیگری پس از بازی ای لذت بخش با مادر نتواند تکرار آن را بخواهد و با همان لحن کودکانه اش نگوید «دوباره»؟ و مهراوه ؟ که حالا به سنی رسیده که دخترها حرف هایی دارند که باید به مادرشان بزنند. اما او باید خوددار باشد. او بزرگ تر است. خیلی زود بزرگ شده. یاد گرفته غصه هایش را برای خودش نگاه دارد تا دیگران را ناراحت نکند. باید مانند پدر، و در همدستی با پدربخشی از نقش مادر را نیز برای نیما برعهده بگیرد.و گرفته است.
نقشی که از همین حالا با همین سن کم انگار جزو شخصیتش درآمده وقتی پدرش رضا خندان پس از دیداری که با بچه های نرگس محمدی و تقی رحمانی داشته در صفحه فیس بوکش می نویسد: «از قزوین که برمیگردم مهراوه که مثل همیشه سرگرم انواع و اقسام برنامههاست نزدیک میشود و میپرسد:«بچهها چطور بودند؟ از اون که فکر میکردی حالشان بهتر بود یا نه، بدتر؟» با خودم میگویم: «جلالخالق! یکی میخواهد حال خود او را بپرسد و حالا این آمده وضع روحی کودکان نرگس را بررسی میکند.».
رضا خندان در این صفحه فیس بوک از دیدارش با بچه های نرگس و تقی می نویسد. نرگس در زندان است و تقی در پاریس. مادربزرگ پدری که رضا خندان او را « بی نظیر » وصف می کند از آنها نگه داری می کند. دوقلوها ی پنج ساله ای باهوش، پرتحرک و کنجکاو که در عمر کوتاه خود شاهد صحنه هایی بوده و تجربه هایی را از سرگذرانده اند که کمتر بزرگسالی از آن خبر دارد .
رضا خندان می نویسد: «مادر بزرگ بینظیر کودکان نرگس و تقی که پس از ۱۵سال انتظار در مقابل زندان و سختیهای غیر قابل تصوری که او و خانوادهاش متحمل شدهاند، میگوید: دفعهی قبل که نرگس بازداشت شده بود رفته بودیم جلوی زندان و در زیر آفتاب داغ ساعتها بود که منتظر خبر از داخل زندان بودیم که تقی طاقتش تمام شد و شروع به داد و فریاد کرد و اعتراض به این که برای ساعتها معطلی و انتظار حتی سایه بانی هم در مقابل زندان درست نکردهاند.»
به نوشته رضا خندان خانم رحمانی میگوید رو به تقی کردم و گفتم« ببین پسرجان ۱۵ سال تمام رفتی اون تو و داخل سلولی که حداقل سایهبانی داشت نشستی و زندانت را کشیدی ولی در تمام این سالها ما همین جا زیر همین آفتاب داغ انتظارت را کشیدیم و هیچوقت طاقتمان را از دست ندادیم.»
اما تنها نرگس و نسرین نیستند که دور از کودکان شان در زندانند. فریبا کمال آبادی، زهرا رهنورد، مهوش شهریاری، نوشین خادم، معصومه یاوری، فرح واضحان، زهرا اکبری منفرد، کفایت ملک محمدی، منیژه نصراللهی همه مادرانی هستند که به جرم استواری بر سر عقیده خود محکومند از فرزندان خود دور باشند.
14.06.2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر