هر شب که خواب به سراغم می آید، از
پنجره اتاقم به آسمان می نگرم و با ستاره ها که با دست و دل بازی در آسمان سوسو می
زنند، حرف می زنم و آرزو می کنم که فردا طلوع خورشید خوشبختی من و هم وطنانم
باشد. و هرصبح که پنجره را می گشایم، به امید اینکه این روز
همان روز خوشبختی است .ولی باز روزی دیگر به پایان می رسد و سال هاست که خبرهای
ناگوار و تلخ را می شنوم، تا به کی؟
آن روز کدامین روز است که خورشید برای ما طلوع کند. ولی در دلم کسی می گوید آن روز نزدیک است،
امروز هم صبح دیگری بود و احوال یاران پرسیدن و امیدوار بودن، ولی امروز خاطره تلخی را شاهد بودم که دچار خفقانم کرد.
قصه تلخ مادری که فرزندی برومند و پاک تقدیم این سرزمین کرد که با بازوان توانا نان کارگری بر سفره می نهاد و قلبی مهربان و بزرگ داشت. آری این فرزند رضا شهابی از کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی است که دو سال پیش در خیابان دستگیر و پس از تحمل ماه ها شکنجه و درد و ناراحتی و یازده ماه سلول انفرادی، به 6 سال حبس و پنج سال محرومیت از فعالیت اجتماعی و هفت میلیون تومان جریمه نقدی محکوم شد.
مردی که برای دفاع از حقوق صنفی خود و همکاران و به خاطر مهربانی اش و خریدن قلم و کاغذ و دفتر برای فرزندان محروم این سرزمین، زیر شکنجه سلامتی اش را از دست داده و هم اکنون نیمی از بدن او بی حس و از کار افتاده است.
درد آور است که همه فرزندان پاک این کشور به جرم مهربانی در زندان اند!
این مرد فرزند پاک مادری است که اکنون زیر خروارها خاک خوابیده است و آرزوی دیدار فرزند را به گور برد و آنان که امروز بر مسند قدرت قوه قضاییه تکیه زده اند، آیا خود فرزندی دارند و یا پدر و مادری؟
کاش لحظه ای فکر می کردند که زنی زحمتکش با قلبی پاره پاره و چشم به راه فرزند نشسته، دریغ تا زمانی که قدرت در دستان ماست، عاطفه و انسانیت را با او کاری نیست!
آیا اندیشده اید این زن، این مادر چه شبهایی با قلبی بیمار شمع وجودش در آرزوی فرزند چگونه سوخت و آب شد و عاقبت در شبی سرد و سخت زمستانی، به دور از نوازش های دست پر محبت پسرش خاموش شد!
اگر چه ایران به داشتن چنین فرزندانی افتخار می کند، ولی چه کسی بیاد فرزندان رضا شهابی است؟
چه کسی به یاد می آورد همسر شجاع و فداکار رضا را که با فروش ترشی روزگار می گذراند، ولی سر جلوی نامردمان خم نمی کند.
درود بر تو ای ایران، درود بر تو سرزمین من که چنین فرزندان شجاع و دلیری را در دامنت پرورانده ای.
آن روز کدامین روز است که خورشید برای ما طلوع کند. ولی در دلم کسی می گوید آن روز نزدیک است،
امروز هم صبح دیگری بود و احوال یاران پرسیدن و امیدوار بودن، ولی امروز خاطره تلخی را شاهد بودم که دچار خفقانم کرد.
قصه تلخ مادری که فرزندی برومند و پاک تقدیم این سرزمین کرد که با بازوان توانا نان کارگری بر سفره می نهاد و قلبی مهربان و بزرگ داشت. آری این فرزند رضا شهابی از کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی است که دو سال پیش در خیابان دستگیر و پس از تحمل ماه ها شکنجه و درد و ناراحتی و یازده ماه سلول انفرادی، به 6 سال حبس و پنج سال محرومیت از فعالیت اجتماعی و هفت میلیون تومان جریمه نقدی محکوم شد.
مردی که برای دفاع از حقوق صنفی خود و همکاران و به خاطر مهربانی اش و خریدن قلم و کاغذ و دفتر برای فرزندان محروم این سرزمین، زیر شکنجه سلامتی اش را از دست داده و هم اکنون نیمی از بدن او بی حس و از کار افتاده است.
درد آور است که همه فرزندان پاک این کشور به جرم مهربانی در زندان اند!
این مرد فرزند پاک مادری است که اکنون زیر خروارها خاک خوابیده است و آرزوی دیدار فرزند را به گور برد و آنان که امروز بر مسند قدرت قوه قضاییه تکیه زده اند، آیا خود فرزندی دارند و یا پدر و مادری؟
کاش لحظه ای فکر می کردند که زنی زحمتکش با قلبی پاره پاره و چشم به راه فرزند نشسته، دریغ تا زمانی که قدرت در دستان ماست، عاطفه و انسانیت را با او کاری نیست!
آیا اندیشده اید این زن، این مادر چه شبهایی با قلبی بیمار شمع وجودش در آرزوی فرزند چگونه سوخت و آب شد و عاقبت در شبی سرد و سخت زمستانی، به دور از نوازش های دست پر محبت پسرش خاموش شد!
اگر چه ایران به داشتن چنین فرزندانی افتخار می کند، ولی چه کسی بیاد فرزندان رضا شهابی است؟
چه کسی به یاد می آورد همسر شجاع و فداکار رضا را که با فروش ترشی روزگار می گذراند، ولی سر جلوی نامردمان خم نمی کند.
درود بر تو ای ایران، درود بر تو سرزمین من که چنین فرزندان شجاع و دلیری را در دامنت پرورانده ای.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر