سه‌شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۲

به یک روزنامه نگار زندانی / شعر / مجید نفیسی

به یک روزنامه نگار زندانی

ای روح خیابانی!
می بینمت که آنجا نشسته ای
درون قاب آهنی ات
کنار ایستگاه "خط آبی"،
و هیچ سرانگشتی نمی کوبد
بر پشت جام شیشه ای ات
مگر دانه های باران.

می ایستم و زیر نوری کمرنگ
خیره می شوم به حروف سُرخت
که، چون گلوله های پاسداران
بر صفوف خاموش راهپیمایان
در خیابان های سبز تهران،
می نشیند داغ داغ
بر شقیقه ها و سینه ی من.

من می روم، اما تو می مانی
ای شاهد خیابانی!
در تمام چهارراه های جهان
جلوه کنان پشت جام شیشه ای ات،
و دست هیچ خودکامه ای نمی تواند
حروف سرخت را
از سینه ی کاغذی ات
پاک کند.

۱۴ اکتبر ۲۰۰۹
مجید نفیسی


هیچ نظری موجود نیست: