در بیست و یکمین اجلاس شورای حقوق
بشر سازمان ملل متحد در شهر ژنو تعدادی از فعالان حقوق
بشر ایرانی از کشورهای مختلف حضور داشتند. آنان با برگزاری پنج اجلاس جانبی، موارد نقض حقوق بشر در ایران را به
نمایش گذاشتند .
متن زیر نامه ژیلا مهدویان یکی از مادران پارک لاله و مادر حسام ترمسی است که در یکی از جلسات خوانده شد:
در بیست و یکمین اجلاس شورای حقوق
بشر سازمان ملل متحد در شهر ژنو تعدادی از فعالان حقوق بشر ایرانی از کشورهای
مختلف حضور داشتند. آنان با برگزاری پنج اجلاس جانبی، موارد نقض حقوق بشر در ایران
را به نمایش گذاشتند .
ژیلا مهدویان یکی از مادران پارک لاله و مادر
حسام ترمسی زندانی جوان پس از انتخابات که خود نیز دو بار بازداشت
و به پنج سال زندان محکوم شده است، یکی از سخنرانان پنل "وخیم ترین موارد
نقض حقوق بشر" در ایران بود. سخنرانی مادرانه ژیلا مهدویان از رنج هایش، بسیار مورد
توجه شرکت کنندگان اجلاس قرار گرفت. متن سخنرانی او در زیر آمده است .
با سلام و تشکر از این که وقتی در اختیار من
قرار داده شده تا بخش کوچکی از خشونت و نقض حقوق بشر در ایران را
توضیح بدهم، من یک مادر و نمونه ای از هزاران مادر رنج دیده و ستم کشیده ایران
هستم و می خواهم آنچه پس ازانتخابات ریاست جمهوری سال 1388 بر من و خانواده ام گذشته
را برایتان توضیح دهم. هرچند که گاهی زبان یارای گفتن درد و اندوهی که در دل وجود
دارد را ندارد. ولی آنچه را که اینک از زبان من می شنوید نه تنها بر من رفته بلکه بر
هزاران تن از مادرانی که به جرم خواستن آزادی عزیزانشان که به ناحق گرفتار شده
بودند، گذشته و می گذرد.
حرف های من تمام بی عدالتی ها و نقض حقوق بشر
در ایران را بازگو نمی کند و این تنها نمونه کوچکی است که برمن و
فرزندانم وارد شده و هزاران هزار مورد دیگر وجود دارد که به دلیل فشارهای موجود در
ایران، تا کنون بیان نشده است.
در سال 1388 و بعد از جریان انتخابات ریاست جمهوری،
من هم مانند بسیاری از مردم به نتایج انتخابات اعتراض داشتم و
همراه خانواده، در راهپیمایی های تهران برای پس گرفتن رأی مان شرکت می کردیم که
متاسفانه حسام ترمسی پسر 19 ساله ام دو هفته پس از انتخابات دستگیر شد، بیش از یک ماه
و نیم از محل انتقال وی بی اطلاع بودیم. من به تمام جاهایی که می توانستم و امکان
انتقال بازداشت شدگان به آنجا وجود داشت سر زدم تا بلکه خبری از او بدست بیاورم.
غافل از اینکه او را به جای نامعلومی برده و مدت 4 روز در آنجا نگه داشته وشدیدا شکنجه
کرده بودند تا از او اعترافات دروغین بگیرند. بعد از 4 روز که او را در صندوق عقب
اتومبیلی، انداخته و به زندان اوین منتقل می کنند، به حدی حالش بد بوده که
مسئولین زندان او را تحویل نمی گیرند و می گویند او را باید به بیمارستان ببرید اما
ماموران، با مسئولیت شخصی خودشان او را به بند 240 زندان اوین انتقال داده و می گویند
مسئولیت زنده ماندن یا مردن او با خود ماست.
بالاخره تا یکماه ونیم هیچ خبری از او نداشتم و
به هرجا که مراجعه می کردم جوابی که نمی دادند هیچ، بلکه با توهین و
تحقیر با من رفتار می کردند ودشنام های زشتی نثارم می کردند تا اینکه در اولین
دادگاه نمایشی که از تلویزیون ایران پخش شد او را دیدیم که در ردیف اول نشسته بود. به
شدت لاغر و ضعیف شده بود. قبل از تشکیل جلسات دادگاه یک ماه و نیم او را در زندان
انفرادی نگه داشته بودند تا مجبورش کنند متنی را که توسط بازجویش تهیه شده بود و
اعترافاتی را که آنها می خواستند، با این مضمون که به ماموران نیروی انتظامی سنگ
پرتاب کرده است، گردن بگیرد و در دادگاه و جلوی دوربین تلویزیون صحبت کند. به او
قول داده بودند که بعد از این مراسم و برنامه به او کمک کرده او را آزاد خواهند کرد.
ولی حسام به آنها گفته بود اینجا عقل حکم می کند برای کاری که هرگز انجام نداده
ام از شما کمک نخواهم و به چیزی هم اعتراف نمی کنم.
بعد از مدتی در دادگاهی که به صورت انفرادی و
غیر علنی تشکیل شد قاضی صلواتی او را به دو سال و چهار ماه حبس تعزیری
محکوم کرد. پس از جلسه دادگاه که من و پدرش با قاضی صلواتی صحبت کردیم به قاضی
گفتیم که او فقط در راهپیمایی شرکت کرده و به کسی سنگ پرتاب نکرده است. قاضی از حسام
سئوال کرد که مگر تو به ماموران سنگ پرتاب نکرده ای؟ حسام پاسخ داد من در تمام
بازجویی ها و در دادگاه هم گفته ام که این کار را نکرده ام و جالب است که قضاوت قاضی را
بشنوید. قاضی صلواتی بدون هیچ شرمی گفت وقتی خودش می گوید سنگ پرتاب کرده شما چه
می گویید؟ از دست من، کاری بر نمی آید بروید بیرون وقت مرا نگیرید. حال اگر
بخواهم تمام جریانات و آنچه که در این مدت و بعد از دادگاه بدوی تا زمان آزادی حسام بر
من و خانواده ام گذشته را برای شما بازگو کنم از حوصله این برنامه خارج است و شاید
ساعتها زمان لازم باشد.
زمانی که حسام در حبس بود و من برای پیگیری
پرونده اش جلوی زندان اوین و دادگاه انقلاب می رفتم، با تعدادی از
مادران و خانواده هایی که آنها هم به نوعی در این جریان آسیب دیده بودند و یا از
خانواده هایی مانند ما حمایت میکردند آشنا شدم و در گروه مادران عزادار یا مادران پارک
لاله وارد شدم و شنبه ها در پارک لاله برای اعتراض به کشتار و دستگیری فرزندان
مان، راهپیمایی سکوت برگزار میکردیم. بعد از چند ین
هفته یک بار همراه تعدادی از مادران در پارک لاله، دستگیر و بعد از چند روز به قید
وثیقه آزاد شدم که البته این دستگیری کوچکترین وقفه ای در تلاش من برای آزادی فرزندم
و همراهی با سایر مادران و همچنین فعالیت در گروه مادران عزادار ایجاد نکرد و
بالاخره حسام که در دادگاه تجدید نظر به یک سال حبس تعزیری محکوم شده بود، از زندان
آزاد شد اما این آخر ماجرا نبود. ای کاش می گذاشتند پسرم بعد از آزادی به زندگی
عادی خود ادامه دهد. از آنجایی که این زندانیان، شاهد مسائل پشت پرده دادگاه های
نمایشی و شاهد جنایت ها و ظلم هایی که در این مدت بر آنها شده بود، بودند و آنها
مقاومت کرده و حتی پس از آزادی دوباره از دستبند سبز به نشانه حمایت از جنبش سبز
و اعتراض به دولت، استفاده می کردند بر آن بودند که آنها را به شکل های مختلف از
بین ببرند. آن ها را بترسانند، بشکنند و اگر حتی بتوانند بکشند.
حدودا" دو ماه بعد از آزادی حسام، یک شب
که از محل کارش به منزل برمی گشت دو نفر موتور سوار به او حمله کرده و بعد
از اینکه او را مورد ضرب و شتم قراردادند، چند جای بدن او را با چاقو زخمی کردند،
گوشی تلفن همراه او را برداشته و فرار کردند. حسام بعد از سه روز دچار تب شدید و
زخمهایی در روی پوست بدن اش شد، او را به دکتر بردم و گفتند باید بستری شود.
پزشکان بعد از آزمایشات فراوان گفتند خونش به شدت مسموم شده از نوع سم نادری که ما
فکر می کنیم سمی آفریقایی است و اشخاص و دزدان عادی نمی توانند از این سم و تنها
با نیت دزدی آز آن استفاده کنند و به گفته پزشک معالج اش مورد مشابهی برای دو نفر
دیگر هم که مشکل سیاسی داشتند اتفاق افتاده که منجر به مرگ آنها شده بود.
بعد از سه
ماه، حسام با حالی نه چندان مساعد از بیمارستان مرخص شد و دراثر سمی که
وارد خونش شده بود تقریبا" 90% کبدش از کار افتاده بود. بهبودی نسبی او به یک
معجزه شبیه بود چون پزشکان از او قطع امید کرده بودند. اگر امروز او زنده است،
خواست خدا و همت پزشکان دلسوز و دوستانی است که به معالجه اوکمک کردند.
من در این راستا تلاشهای زیادی برای افشا گری
کردم. به تمام شبکه های خبری و ماهواره ای اطلاع دادم که چه بر سر
فرزندم آمده و سرو صدای زیادی به راه انداختم و صراحتا" وزارت اطلاعات را
مسئول تمام این جنایات خواندم و از آنها خواستم دست از این جنایتها بردارند و گفتم این
جوانان که اینگونه با آنها رفتار می شود از نسل پدران و مادرانی، هستند که در
سالهای جنگ خالصانه از مملکت خود در برابر هر گونه تجاوزی دفاع کردند تا این که شما
امروز توانسته اید بر تخت حکومت بنشینید.
پس از مصاحبه های افشاگرانه ای که داشتم، در
شبی که با اکرم نقابی یکی دیگر از مادران پارک لاله و مادر سعید
زینالی، همان دانشجویی که پس از جریان 18 تیر78 در منزل دستگیر شد و مدت 13سال است که
این مادر از او بی خبر است و همچنان به دنبال گمشده اش می گردد، و دختران مان قصد
سفری به ترکیه داشتیم، ماموران همزمان به منزل ما و اکرم هجوم آورده و پس از اینکه
مدت 5 ساعت تمام منزل را تفتیش کردند، مقداری اسناد و مدارک وتعدادی اعلامیه و سی
دی و دفتر خاطراتم را یافتند، من و دخترم مریم و از طرفی دیگر اکرم نقابی و دخترش
الناز را دستگیر و به بند 209 زندان اوین منتقل ودر زندان انفرادی حبس کردند. از
فردای همان شب، بازجویی های سنگین از هر چهار نفر ما آغاز شد. ما را تحت فشار روحی و
روانی قرار داده بودند تا بتوانند از ما اعتراف بگیرند که جاسوس بیگانگان هستیم و
سفر ما به ترکیه با مقاصد سیاسی بوده است. مرتبا" مرا تهدید می کردند اگر به چیزهایی
که مد نظر ماست اعتراف نکنی حسام را دوباره دستگیر می کنیم و گفتند دخترت مریم
و الناز دختر اکرم را مخصوصا" دستگیر کرده ایم تا بتوانیم از شما اعتراف بگیریم و
الا ما می دانیم که آنها گناهی ندارند؛ حالا دست شماست که آنها را آزاد کنید و به
دختران مان هم می گفتند آزادی شما در دست مادران تان است، بستگی دارد که آنها تا چه
حد به سرنوشت شما علاقه مند باشند. در واقع آنها را گروگان گرفته بودند تا ما را
وادار به اعتراف به کارهای نکرده کنند. حتی اجازه تلفن به منزل را هم به ما نمی
دادند. من دائم نگران حال حسام بودم که فقط یک هفته بود از بیمارستان مرخص شده بود.
یک بار که با اعتراض به بازجویم گفتم مرا به چه
جرمی گرفته اید؟ آیا همین که فرزندم را تا آخر عمر بیمار کرده
اید کافی نیست؟ ایا همین که یکسال تمام فرزندم را بی هیچ گناهی در زندان و مرا پشت
دیوار زندان نگه داشتید کافی نیست؟ آیا اینکه من تنها با این دلخوشی که پشت دیوار
زندان حس می کردم به فرزندم نزدیکتر هستم، می نشستم، باید مورد ضربات باتوم
ماموران شما قرارمی گرفتم، کافی نیست؟ دیگر چه از جان ما می خواهید؟
آیا اینکه
اکرم نقابی 13 سال در فراق فرزندش که حتی نمی داند زنده است یا مرده اشک می ریزد برای اش
کافی نیست؟
اینکه همسرش را به جرم اینکه بر فرض که شما می
گویید فرزندش گناهکار بوده از کار بیکار کرده و بر غم و اندوهشان
افزوده اید کافی نیست؟
تاکی می
توانید این گونه ستم کنید؟
که بازجو پس از شنیدن این حرفها مرا مورد ضرب و
شتم قرارداد به طوری که از صندلی به زمین پرتاب شدم. پس از 2 ماه به
قید وثیقه از زندان آزاد ولی در دادگاه بدوی و تجدید نظر به 5 سال حبس تعزیری
محکوم شدم وهمچنین دخترم مریم به یکسال و نیم حبس تعلیقی و 6 ماه حبس تعزیزی محکوم شد.
من در جریان انتخابات و فعالیت های اعتراضی پس
از آن، متوجه سی و سه سال جنایت جمهوری اسلامی شدم و اینکه این
ستمها و بی عدالتی ها برای بسیاری از خانواده ها به کرات اتفاق افتاده و می افتد.
و اکنون من به عنوان یکی از مادران پارک لاله
می خواهم صدای همه مادران آسیب دیده ایران باشم. صدای مادر ندا،
مادر سهراب، مادر مسعود هاشم زاده، مادر محرم چگینی و ...
صدای مادر
بهکیش، مادرمختاری، مادر ریاحی وهمه مادرانی که در دهه شصت فرزندان شان زندان، شکنجه و
اعدام شدند.
صدای اکرم نقابی و همه مادرانی که فرزندانشان
مفقود شده اند.
صدای همه مادرانی
که فرزندان شان در راهپیمایی های آرام با شلیک گلوله ماموران حکومتی، مجروح و
معلول شده اند، صدای همه مادرانی که فرزندانشان هم اکنون در زندان هستند.
صدای نسرین ستوده، ترانه ترابی و همه مادرانی
که خودشان در زندان هستند.
و صدای
زنانی چون ژیلا مکوندی که به جرم حمایت از مادران عزادار و خانواده های آسیب دیده
هم اکنون در زندان هستند و حکیمه شکری، ندا مستقیمی، منصوره بهکیش که در آستانه
اجرای احکام ناعادلانه شان هستند.
صدای اعتراض به اعدام، صدای دادخواهی برای
محاکمه آمران و عاملان جنایتهای سی ساله حکومت جمهوری اسلامی.
صدای دادخواهی برای محاکمه آمران و عاملان
جنایتهای پس از انتخابات به ویژه زندان کهریزک.
صدای همه
زندانیانی که برای آزادی و عدالت و برابری در زندان هستند.
از همه مردم
آزادی خواه جهان نهادهای حقوق بشری و اعضای شورای عالی حقوق بشر
می خواهم که به دولت جمهوری اسلامی فشار بیاورند تا زندانیان سیاسی وعقیدتی را آزاد
کند.
گیرم که در باورتان به خاک نشستم و ساقه های
جوانم ازضربه های تبرهاتان زخم خورده، با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده
ای، پرواز را علامت ممنوع می زنید،
باجوجه های
نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید، گیرم که می برید، گیرم که می
کشید،
با رویش
ناگزیر جوانه چه می کنید؟
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر