رضا مقصدی
«شهریور»ی که شهرِ دلم را خراب کرد
نه ... باور نمی کنم
این شعله ی شکفته ی زیبا را
در دست های مرگ.
در سال 53 در زندان ِ قصر، در گام زدن های عصرانه، معنای ِ گسترده ی این شعر شاملو را برای نخستین بار از زبان او دریافتم. در آن جا بود دانستم تا چه مایه، معنا در این شعر، منزل کرده است:
« بی آنکه دیده بیند
در باغ
احساس می توان کرد
در طرح ِ پیچ پیچ ِ مخالفسرای باد
یأس ِموقرانه ی برگی که
بی شتاب
بر خاک می نشیند».
او را با ادبیات، شعر و تصویر در سینما، پیوندی پیوسته و ُ پویا بود و در راستای آرزوهای سربلندِ انسانی، جانی شیفته وُ فرهیخته داشت.
این جا و اکنون، در این غربت ِ غریب ِ غرب، « بی آنکه دیده بیند»، جسم وُ جان ِ خونچکان ِ او را در قتل عام ِ زندانیان ِ سیاسی سال 67 ، « احساس می توان کرد».
چنین احساسی، از سال ها پیش در خواب وُ بیداری من، تا هنوز ورق می خورَد و فریاد و ُ یادِ معطرش را در خاطرات تیرباران شده ام و چکامه های چاک چاک من، همواره زنده نگهمیدارد.
***
رضا مقصدی
شهریوری که...
به خاطره ی معطرِ ناصر اخوان
« شهریور»ی که شهر دلم را خراب کرد
جان ِ مرا دوباره پُر از التهاب کرد
*
آباد بودعاطفه ی عشق ِ عاشقان
توفان ِ تازه، باز جهانم خراب کرد
*
این وحشت ست وحشت ِ از دست دادن ست
ما را اسیرِ کینه ی « عالی جناب» کرد
*
هرگز جدا نبوده ام از خاطرات تلخ
کِی بی حضور ِ خاطره، این دیده، خواب کرد
*
هرجا که خاطرات ِ عزیزی معطر ست
این سینه، در ستایش ِ شعرش، شتاب کرد
*
آنجا که ابرِ تشنه، صمیمانه می سرود
سیلاب ِ سوگواری ِ ما را خطاب کرد
*
ما را همیشه سینه، پُر از اضطراب بود
با ما هر آنچه کرد، همین اضطراب کرد
*
برشاخه ی شکسته، که تابوت ِ بلبلی ست
شاید گلی بخوانَد وُ ما را مُجاب کرد
*
این ماه ِ خون که ماهِ جنون بوده است وُ آه
جان ِ فروفسرده ی ما، در عذاب کرد
*
«شهریور»ی که خانه ی خورشید، سوخته
آه ِ مرا به سینه ی مهتاب، قاب کرد
*
دل، برمدار از آینه، هرچند روزگار
آن نقشِ عاشقانه ی ما را برآب کرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر