بگوچگونه بنویسم، یکی نه، پنج تن بودند
نه پنج بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند
درخت، آن درختانی که خود تبر شکن بودند!
بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی
فشرده پایِ آزادی، به فرق هر چمن بودند
نسیم در درختستان, به شاخه ها چو می پیوست
پیام هاش دست افشان، به سوی مرد و زن بودند
کنون سری به هر داری، شکسته گردنی دارد
که روز و روزگارانی؛ یلان تهمتن بودند
چه پای در هوامانده؛ چه لال و بی صدا مانده
معطل اند این سر ها، که دفتری سخن بودند
مگر ببارَد از ابری، بر این جنازه ها اشکی!
که مادران جدا مانده، ز پاره هایِ تن بودند!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر