یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۰

تاريخ سرکوب‌شدگان، ميراث مشترک بشريت

در تاریخ پنجم و ششم نوامبر 2011، سازمان عفو بین الملل به مناسبت پنجاهمین سالگرد تأسیس خود، در بخش غرب آمریکا دو کنفرانس برپا کرد.نوشته زیر متن سخنرانی خانم شادی صدر ارائه شده در کنفرانس سالانه عفو بين الملل، لس آنجلس، ۵ نوامبر ۲۰۱١است

http://www.vokradio.com/index2.php?option=com_content&task=view&id=1479&pop=1&page=0&Itemid=1
تاريخ سرکوب‌شدگان، تنها تاريخ قربانی‌شدن‌ها نيست، بلکه تاريخ مقاومت و مبارزه بشری برای رسيدن به دموکراسی و آزادی نيز هست. بدون مستند کردن اين تاريخ، بدون گفتن اين تاريخ ai_shadi_08.jpgبرای آن‌هايی که نمی‌دانند، بدون به اشتراک گذاشتن اين تاريخ، از بستری به بستر ديگر، از سرزمينی به سرزمينی ديگر، از زمانی به زمانی ديگر، بشر می‌تواند فجايعی را که پيش از اين به‌بارآورده باز هم به‌بارآورد. بشر می‌تواند جنايت‌هايی را که پيش از اين انجام داده باز هم مرتکب شود.
 بدون شک، ما در برهه ای تاريخی به سر می بريم؛ انقلابهای مردمی در شمال آفريقا و خاورميانه همه ما را سرشار از اميد کرده است. ديکتاتورهايی که ساليان سال، حقوق مردم را به شکلی گسترده و شديد نقض کرده اند، يکی يکی سرنگون می شوند و ما در شادی مردمی شريک می شويم که به خيابانها آمده اند تا حق خود را طلب کنند. تصاويری بسيار تاثيرگذار و قدرتمند است از خوشحالی و اميد. اما برای من، و فکر می کنم برای خيلی از ما، فعالان حقوق بشر در سراسر جهان، در کنار اين خوشحالی و اميد، نگرانی های عميقی وجود دارد.
 
به ليبی نگاه کنيد؛ آخرين ولی نه بی اهميت ترين؛ قذافی زنده دستگير شده، به دست نيروهای مخالف و به شکلی خشونت بار کشته شد در حالی که به قربانيان نقض حقوق بشر، آنهايی که در رژيم او بازداشت و شکنجه شده بودند و يا خانواده های قربانيان، آنها که عزيزانشان ناپديد يا کشته شده بودند فرصت داده نشد تا چشم در چشم قذافی و در مقابل ديدگان جهانيان، بگويند برآنها چه رفته است، داستانهای واقعی شان را بگويند و قذافی را مجبور کنند يک بار هم که شده در زندگی اش، پاسخگوی زندگی هايی که تباه کرده است باشد. اما کار، به قذافی ختم نشد: کمی پس از قتل او، جسد ۵۳ نفر از طرفدارانش در هتلی در Sirte پيدا شد. و می توان از همين حالا نگران بود کار به همين ۵۳ نفر نيز ختم نشود. می بينيد، آن تصاوير شاد می توانند به سادگی دود شوند، به هوا روند و جای خود را به تصاوير غم انگيزی از خشونت و ... بدهند. همه دستاوردهای جنبش جهانی حقوق بشر در زمينه عدالت انتقالی، می توانند به سادگی، مانند همان تصاوير شاد، دود شوند و به هوا بروند.
اما آغاز دور تازه ای از خشونت و کشتار، اين بار از سوی انقلابيون، تنها نگرانی در مورد ليبی نيست. شورای عالی انتقالی ليبی، در اولين اعلاميه رسمی خود خود پس از قتل قذافی وعده داد که از اين پس قوانين شريعت در ليبی اجرا خواهد شد و به عنوان مثال، مردان حق خواهند داشت چند زن اختيار کنند. sanandaj_1979_excu.jpg
همه اينها، مرا به ۳۲ سال پيش در ايران بازمی گرداند؛ زمانی که هنوز دو هفته از سرنگونی شاه ايران نگذشته بود و هنوز قانون اساسی نظام جديد، نوشته نشده بود، به دستور آيت الله خمينی، قوانين سکولار خانواده ملغی اعلام شد و زنان، حق طلاق و حضانت اطفال خود را از دست دادند، چندهمسری نيز قانونی شد. اعدام سران رژيم شاه اما درست از همان شب پيروزی انقلاب شروع شد. محاکمه های فوری و بدون حضور وکيل و عدم رعايت معيارهای دادرسی منصفانه، بعدتر به گروههای چپ يا حتی مذهبی مخالف آيت الله خمينی که خود در انقلاب شرکت داشتند نيز تسری پيدا کرد. در دهه اول پس از انقلاب ۱۳۵۷ ايران، هزاران نفر، يا در زندانها و يا در خانه ها، کوچه ها و خيابانها، به دلايل سياسی کشته شدند. 
پس از ۳۲ سال، جنبش زنان ايران، با همه مبارزه خستگی ناپذيری که داشته، هنوز نتوانسته چند همسری را ملغی کند و حق طلاق و حضانت را به زنان ايرانی بازگرداند؛ حتی لايحه ای در مجلس ايران در حال تصويب شدن است که چندهمسری و ازدواج موقت را از حالت فعلی نيز آسان تر می کند. زنان مدافع حقوق بشر هنوز هم تنها به دليل مطالبه حقوق خود دستگير می شوند و احکامی سنگين مانند ۱۱ سال حبس می گيرند. به تازگی، فعالان زن و مرد برای فعاليت مدنی خود با مجازات شلاق نيز مواجه شده اند.
پس از ۳۲ سال، هنوز هزاران خانواده هستند که حتی نمی دانند عزيزانشان در کجا دفن شده اند. آنها در صورت مطالبه حق دانستن يا حق عزاداری، تهديد، بازجويی و حتی بازداشت می شوند. خانواده های کشته شدگان اعتراضات چند سال اخير نيز وضعيتی مشابه دارند؛ عاملان و آمران جنايتها در مصونيتی کامل به نقض حقوق بشر ادامه می دهند. دو سال پس از سرکوب بسيار شديد جامعه مدنی ايرانی در اعتراضات پس از انتخابات، حقوق بشر در ايران در تمامی زمينه ها در وضعيتی بسيار وخيم قرار دارد. جنبش های مدنی مانند جنبش زنان، جنبش های کارگری و جنبش دانشجويی عملا هيچ فضای عمومی برای ابراز وجود ندارند؛ فعالان جامعه مدنی، يا در زندانها هستند، يا مجبور به ترک ايران شده اند و يا مجبور به ترک يا به حداقل رساندن فعاليت خود شده اند. مبارزه برای لغو قانون سنگسار، لغو قوانين نابرابر خانواده و لغو اعدام در داخل ايران تقريبا ديگر امکان پذير نيست. ايران، بالاترين ميزان اعدام ها را در سراسر جهان به نسبت جمعيت خود دارد و تنها از ابتدای امسال تاکنون، اعدام ۳۶۰ نفر توسط منابع رسمی اعلام شده و حدود ۲۰۰ اعدام ديگر را نيز سازمانهای حقوق بشری بر پايه منابع معتبر داخلی اعلام کرده اند.
 
پس از ۳۲ سال، نه تنها روياهای انقلاب ايران برای آزادی و دموکراسی تحقق نيافت بلکه جامعه ايران عقب گردهای متعددی را تجربه کرده است.
درست است، حق با شماست، همه ما می دانيم، ايران با ليبی فرق دارد و جهان امروز به کلی دنيای متفاوتی است با دنيای ۳۲ سال پيش، اما در عين حال، همه می دانيم گذشته، نقاط و نکات زيادی برای درس گرفتن دارد؛ به خصوص اينکه گاهی شباهت ها، ترسناک است.
در تونس، درست يک هفته قبل از انتخابات، اسلامگرايان افراطی با تظاهراتی خشونت بار از نمايش فيلمی از يک کارگردان ايرانی تبار که به باور آنها توهين به اسلام است جلوگيری کردند. در فيلم پرسپوليس، که ميليونها نفر در سراسر جهان، از جمله به شکلی زيرزمينی و مخفی در ايران آن را تماشا کرده اند، مرجانه ساتراپی، داستان زندگی خود را به عنوان دختری نوجوان در ايران پس از انقلاب ميگويد؛ وقتی که مجبور شد روسری سر کند و وقتی به خاطر داشتن چند عدد نوار موسيقی بازداشت شد. داستان مرجانه ساتراپی واقعی است؛ شبيه داستان زندگی من و بيشتر زنان جوانی که در ايران حقوق خود را طلب می کنند. من می توانم بفهمم چرا زنان مسلمانی که تحت حکومت ديکتاتوری های سکولاری چون بن علی و مبارک، به دليل داشتن حجاب از بسياری از امتيازات و حقوق اجتماعی محروم شده اند، امروز در واکنش به آن سکولاريزاسيون از بالا، از فعاليت در قالب احزاب مذهبی استقبال می کنند. اما نمی توانم با محدود شدن آزادی بيان و انتقاد از حجاب اجباری که با احترام به مذهب توجيه می شود کنار بيايم.
امروز، اين تنها ترس من نيست که در پس يک انقلاب مردمی برای حقوق بشر و دموکراسی، مردم و در صف مقدم آنان زنان، بازندگان اصلی باشند. من امروز در اين نگرانی با بسياری از مدافعان حقوق بشر و فمينيستها، در کشورهايی که تجاربی مشابه از دوران پس از انقلاب يا دوران گذار به دموکراسی داشته اند، در ايران، در الجزاير، در عراق و افغانستان و حتی در تونس، مصر و ليبی شريکم. آنها به خصوص در ماهها و روزهای اخير نگرانی عميق خود را به شيوه های مختلف ابراز کرده اند.
انقلاب کردن سخت است. منی که از تجربه يک شکست می آيم، می توانم گواهی دهم که انقلاب کردن بسيار سخت است. ما در اعتراضات پس از انتخابات رياست جمهوری ۱۳۸۸ در ايران، بعد از اينکه روشن شد ديکتاتوری حاکم حاضر نيست حتی به خواسته کوچک بازشماری آرا تن در دهد، سعی کرديم ديکتاتوری را کنار بزنيم؛ اما نتوانستيم. دو سال بعد، تونس توانست، مصر توانست و ليبی توانست اين کار سخت را، گيرم به شيوه هايی متفاوت به انجام برساند. اما آنچه از انقلاب کردن سخت تر است، گذار به يک دموکراسی واقعی، پس از انقلاب است؛ دموکراسی که در آن حقوق بشر، تضمين شده باشد. متاسفانه ما ايرانيان در اين زمينه نيز مردمان شکست خورده ای هستيم.
وقتی هواداران آيت الله خمينی، نه فقط سران رژيم شاه، که سرمايه داران و حتی فواحش را اعدام کردند، هيچيک از گروههای انقلابی ديگر، اعتراضی نکردند. آنها حتی نخواستند ببينند چگونه زنان در طرفه العينی حقوق خود را از دست دادند؛ "انقلاب" مهمتر بود. و کمی بعد، وقتی سرکوب و خشونت دولتی، دامن خود اين گروههای انقلابی را گرفت، ديگر کسی نمانده بود که اعتراض کند. به نقض حقوق بشر، هر جايی اتفاق بيفتد و قربانی آن هرکه باشد، درست به محض وقوع بايد اعتراض کرد که اگرچه ممکن است جان قربانی را بازنگرداند اما از قربانی شدن عده بيشتری جلوگيری می کند. اين درسی بود که ما نياموخته بوديم: در يک نظام ديکتاتوری، سرکوب و نقض حقوق اوليه، برای همه مخالفان و حتی کسانی که انتقاد می کنند، دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
يکی از پروژه های ما در سازمان عدالت برای ايران، مستند سازی موارد تجاوز و شکنجه جنسی زندانيان سياسی زن در جمهوری اسلامی ايران است. اين پروژه به من اين امکان را داد که بيش از ۸۰ داستان واقعی از زندگی زنانی را بشنوم که برای برانداختن ديکتاتوری شاه، پا به پای مردان مبارزه کرده بودند و خود، يکی دو سال پس از انقلاب، به عنوان مخالفان رژيم جديد که از انقلاب برآمده بود، به زندان افتاده اند. بسياری از آنها برای اولين بار است که از تجارب هولناک خود يا همبنديانشان سخن می گويند. و يکی از دهشتبارترين وقايعی که آنها درباره اش شهادت می دهند، تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام است. امروز، بعد از ماهها تحقيق برای ما محرز شده است که در سالهای اوليه دهه ۶۰ (سالهای اوليه دهه ۸۰ ميلادی)، به دختران زندانی که به دلايل سياسی به اعدام محکوم شده بودند، کمی پيش از اعدام، تجاوز می شده است. اگرچه تاکنون اين موضوع در حد شايعه يا باور زندانيان سياسی آن دهه و خانواده های آنها مطرح شده است اما تحقيقات ما پس از سی سال، ثابت می کند که جنايتی سيستماتيک رخ داده است؛ هرچند هنوز تعداد قربانيان آن و نيز هويت عاملان آن چندان بر ما روشن نيست. اطمينان دارم بسياری از شما هرگز چيزی درباره اين حقيقت تاريخی نشنيده ايد. اما نه فقط شما که من مطمئنم ميليونها نفر ايرانی، چه در نسل من و چه حتی در نسلهای گذشته نيز چيزی درباره اين موضوع نشنيده اند يا اگر شنيده اند، آن را افسانه ای ساخته و پرداخته اپوزيسيون ايرانی می دانند. درست به همين دليل بود که وقتی مهدی کروبی، يکی از دو کانديدای مخالف، اعلام کرد که به تعداد قابل توجهی از زندانيان اعتراضات پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ تجاوز شده، بسياری گمان بردند که اين اولين باری است که در ايران زندانيان سياسی مورد تجاوز قرار می گيرند.
 
حاکميت دهه ها ترور، سرکوب و سانسور نه فقط باعث می شود که مردمان يک سرزمين، آگاهی درباره حقايق تاريخی مربوط به خود و آنچه بر قربانيان نقض حقوق بشر در کشورشان رفته است پيدا نکنند، بلکه باعث می شود آنها در فقدان يک حافظه جمعی مشترک، اشتباهات نسلهای پيشين را تکرار کنند و شکست هايش را. از اين روست که همانطور که بسياری از اشتباهاتی را که گروههای سياسی مخالف در ايران دهه ۸۰ ميلادی انجام دادند، جوانانی که بدون دانستن دقيق آنچه بر نسل قبل رفته، پس از انتخابات ۱۳۸۸ به خيابانها آمدند، تکرار کردند؛ سرکوب همواره اشکالی مشابه دارد، اين سرکوب شدگانند که هربارگمان می کنند با تجربه ای منحصر به فرد مواجه اند؛ زيرا داستانهای قبلی گفته نشده و شنيده نشده اند. ai_shadi_03.jpg
 
حاکميت دهه ها ترور، سرکوب و سانسور در کشورهايی که امروز، هوای تازه بهار عربی را تجربه می کنند نيز بدون شک آثار خود را باقی گذاشته است. نه تنها من و شما به درستی نمی دانيم مخالفان سياسی در تونس، مصر و ليبی چگونه در طی دهه ها، سرکوب، ناپديد، شکنجه و کشته شده اند، که من می توانم به اطمينان بگويم ميان مردمان خود آن کشورها هم آگاهی مشترکی درباره گذشته شان وجود ندارد. به غير از چهره های شناخته شده ديکتاتورها و اطرافيانشان، هيچيک از ما به درستی نمی دانيم چه تعدادی از افراد در آن کشورها، در نقض شديد حقوق بشر دست داشته اند، آنها واقعا که هستند و چه عقوبتی را بايد انتظار بکشند. اين نامها و چهره ها را می بينيد؟ همه آنها، انسانهايی سرشار از زندگی و محق برای زندگی، برای ما "ناشناس" هستند. و تا زمانی که داستانهای آن ها، يک به يک، بيان نشود، ندانيم که بوده اند، برای چه مبارزه کرده اند و چرا کشته شده اند، چگونه و توسط چه کسانی تحت آزار و شکنجه قرار گرفته و کشته شده اند، تا زمانی که همچنان "ناشناس" باقی بمانند، تا زمانی که از سينه پردرد خانواده هايشان، يا قاب عکس گوشه تاقچه خانه هايشان بيرون نيايند و جزيی از تاريخ سرزمينشان نشوند، همچنان امکان تکرار جنايتهای مشابه در مورد ديگران وجود دارد. ما نمی توانيم با نگرانی هايمان درباره آينده مردمان کشورهای در حال گذار تنها بمانيم؛ فعالان جامعه مدنی در آن کشورها را هم نمی توانيم تنها بگذاريم. هر يک از ما به عنوان فعالان اين جنبش جهانی بايد وزن وظيفه تاريخی خود را روی شانه هايمان حس کنيم.
اگر از جنبش جهانی حقوق بشر صحبت می کنيم، بخش مهمی از اين جنبش، تاريخ سرکوب شدگان است؛ تاريخ قربانيان نقض حقوق بشر. ميراث مشترک بشريت، تنها محيط زيست يا بناهای قديمی نيست، تاريخ سرکوب شدگان و قربانيان نقض حقوق بشر نيز ميراث مشترک ماست. تاريخ زنان و مردانی که به صرف داشتن عقيده سياسی متفاوت يا خواست اعمال آن عقيده، قربانی شديدترين اشکال نقض حقوق بشر شده اند. تاريخ سرکوب شدگان، تنها تاريخ قربانی شدن ها نيست، بلکه تاريخ مقاومت و مبارزه بشری برای رسيدن به دموکراسی و آزادی نيز هست. بدون مستند کردن اين تاريخ، بدون گفتن اين تاريخ برای آنهايی که نمی دانند، بدون به اشتراک گذاشتن اين تاريخ، از بستری به بستر ديگر، از سرزمينی به سرزمينی ديگر، از زمانی به زمانی ديگر، بشر می تواند فجايعی را که پيش از اين به بارآورده باز هم به بارآورد. بشر می تواند جنايتهايی را که پيش از اين انجام داده باز هم مرتکب شود. و امروز اين نگرانی وجود دارد که بدون مداخله موثر جنبش جهانی حقوق بشر، بدون يادآوری تجربيات مشابه، تجربه پس از انقلاب ايران در زمينه "های جک شدن" انقلاب، تجربه کشورهای آمريکای لاتين در زمينه دادخواهی و تجربه آفريقای جنوبی در زمينه آشتی ملی، بهار عربی به سرعت و به سادگی به خزان تبديل شود.
برای حفظ ميراث مشترک بشريت، کافی نيست که به دقت، تحولات مربوط به حقوق بشر را زير نظر بگيريم و هر جای دنيا که حقوق بشر نقض شد، به آن اعتراض کنيم. عفو بين الملل يکی از بزرگترين و باسابقه ترين سازمانها در اين زمينه است. اين کار قطعا لازم است اما کافی نيست. بياييد بيش از آن که واکنشی باشيم، خلاق و فراکنشی باشيم. ما، اعضای جامعه جهانی حقوق بشر، تنها کسانی هستيم که ممکن است بتوانيم از تکرار جنايات عليه بشريت پيشگيری کنيم.
اگر هر يک از ما، خود را نماينده يک قربانی نقض شديد حقوق بشر، فقط يک قربانی، فرقی نمی کند در کجای جهان قلمداد کنيم، يک قربانی که خود امروز ديگر نمی تواند داستان زندگی اش را روايت کند، بتوانيم اثری عميق تر و ديرپاتر بگذاريم. شايد اينگونه بتوانيم تاريخ سرکوب شدگان، اين ميراث مشترک بشريت را حفظ کنيم و به اشتراک بگذاريم. خوشبختانه ما راههای بسيار متنوعی برای انجام اين کار داريم: از بلاگهای شخصی مان تا صفحات فيس بوک، از سخنرانی ها تا تجمعات، از رسانه های کوچک محلی تا راديو و تلويزيونهای بزرگ تر و...و بدينگونه، ما، همه با هم، تاريخ سرکوب شدگان را روايت خواهيم کرد.
 
من امروز می خواهم سخنان خود را با روايت باورنکردنی، اما کاملا حقيقی زندگی يکی از قربانيان نقض شديد حقوق بشر به پايان برسانم؛ کسی که تصميم گرفته ام روايتگر زندگی او باشم تا زمانی که ترس اين وجود دارد که کودکان ديگری در ايران يا جاهای ديگر جهان، سرنوشتی مشابه او داشته باشند:
سميه تقوايی، در سن ۹ سالگی، در حالی که در خانه مشغول نوشتن مشق هايش بود، به دست نيروهای سپاه پاسداران دستگير شد. آنها به دنبال پدر و مادر سميه آمده بودند که از اعضای سازمان مجاهدين خلق، بزرگترين سازمان مخالف جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ بود. در نبود پدر و مادر، نيروهای دولتی در يک درگيری مسلحانه، يک عضو ديگر سازمان را به قتل می رسانند و سميه را که از ترس، پشت يخچال قايم شده بود، با خود به زندان می برند. او را وادار می کنند خانه فاميل و آشنايان را به نيروهای امنيتی نشان دهد، ساعتها او را مورد بازجويی قرار می دهند تا ردی از پدر و مادر پيدا کنند. سميه تا ۱۴ سالگی به عنوان گروگان در زندان می ماند در حالی که شاهد صحنه های شکنجه شدن ساير زندانيان با ضربات کابل، پاهای خون آلود و باندپيچی شده آنها بوده است. سميه از هيچ نوع امکانات تحصيلی در زندان برخوردار نبوده و در عوض، در کارگاهی در زندان خياطی می کرده است. در تمام اين مدت سميه از شب ادراری رنج می برده است. در سن ۱۳ سالگی، سميه را برای دو هفته از زندان بيرون می برند. وقتی برمی گردد، دستهايش را حنا گذاشته بوده و النگوی طلا به دستش کرده بودند؛ کارهايی که در ايران به طور سنتی در مراسم ازدواج انجام می دهند. سميه به همبندانش می گويد که دو هفته در خانه اسدالله لاجوردی، رييس وقت زندان اوين بوده است. يکی از همبنديانش می گويد سميه وقتی برگشت ديگر سميه سابق نبود، کاملا خموده و افسرده شده بود. مدت کوتاهی پس از آن، سميه به عمه اش در بيرون از زندان سپرده می شود و تحصيل خود را در مدرسه شروع می کند. اما کمتر از دو سال بعد، در ۱۵ سالگی، به اجبار مقامات دادستانی انقلاب، با مردی ازدواج می کند که به مقامات حکومتی نزديک بوده است. آنها او را تهديد می کنند درصورت عدم موافقت با ازدواج، دوباره به زندان برش می گردانند. سميه، در ۲۴ سالگی، در حالی که دو دختر خردسال از ازدواج اجباری خود داشت، از بيماری سرطان درمی گذرد بی آن که هيچگاه احساس امنيت لازم برای سخن گفتن از جزييات آنچه بر او رفته است را پيدا کند.
۳۰ سال پس از دستگيری سميه و ۱۴ سال پس از مرگ او، اينجا برای اولين بار، داستان زندگی او به اينگونه روايت می شود در حالی که هزارها و هزارها زندگی روايت نشده در گوشه گوشه دنيا وجود دارد. ميراث مشترک بشريت، تاريخ سرکوب شدگان، پازلی است که هر تکه آن را يکی از ما تکميل خواهد کرد. شما کدام بخش از اين ميراث مشترک بشريت را روايت خواهيد کرد؟! شما کداميک از قربانيان نقض حقوق بشر را نمايندگی خواهيد کرد؟ همينجا، هم اکنون، وقت آن است. به همين دليل من می خواستم از برگزار کنندگان خواهش کنم باقيمانده وقت را به شنيدن روايتهای شما، از تاريخ سرکوب شدگان اختصاص دهند.(منبع خبرنامه گویا)
 
 

 ai_shadi_05.jpgai_shadi_07.jpg
 ai_shadi_06.jpg ai_shadi_02.jpg
1ai_shadi_01.jpg ai_shadi_04.jpg

 

هیچ نظری موجود نیست: